فیلمنامه نویس: آرون سورکین
مترجم: علی ملاصالحی
 

کارگردان: دنی بویل
مدیر فیلم‌برداری: آلوین کوشلر
تدوین: الیوت گراهام
موسیقی: دنیل پمبرتون
تهیه کنندگان: اسکات رودین، گایمون کسدی، کریتین کولسون، مارک گوردون
محصول: آمریکا 2015

استیو جابز

STEVE JOBS

[بنا به شیوه نگارش خود فیلمنامه، بخشی از دیالوگ‌ها در داخل پرانتز قرار گرفته. این تمهید برای مشخص کردن دقیق این که کی یک شخصیت میان حرف دیگری می‌پرد، استفاده شده. بنابراین در جایی که جمله به داخل پرانتز می‌رود در حقیقت دیالوگ بعدی هم زمان شروع می‌شود. مترجم]
تصویر کاملاً سیاه است.
ما در میانه یک گفت‌و‌گوی سری هستیم.
اندی (صدای روی صحنه): روی نمایش‌گر ایراد تله پیاده سازی نشده (1) نمایش داده می‌شه. اما سخت افزار بخش دیالوگ ایراد داره، این ایراد خود سیستمه!
جوانا (صدای روی صحنه): این اتفاق کی افتاد؟
اندی (صدای روی صحنه): حدود 10 دقیقه پیش. ما داریم روش کار می‌کنیم.
جوانا (صدای روی صحنه): تله پیاده سازی نشده؟!
اندی (صدای روی صحنه): این ایراد خود سیستمه.
آرام می‌رویم به:

1. داخلی - سالن اجتماعات - صبح

ما خیلی زود تصویری کلی از مکان را خواهیم دید، اما در حال حاضر در میانه گفت‌و‌گویی هستیم که میان استیو جابز، جوانا ‌هافمن و اندی هرتزفیلد در حال انجام است. همه آن‌ها در اواخر دهه دوم / اوایل دهه سوم زندگی‌شان هستند.
جوانا: خب، این چه هزینه‌ای برامون داره؟
اندی: باعث می‌شه دستگاه نتونه بگه «سلام».
استیو: دستگاه به طور حتم می‌گه «سلام».
اندی: این تصیر کسی نیست (این ایراد سیستمه).
استیو (در میان حرفش): تو دموی صدا رو ساختی!
اندی: ببین...!
جوانا: صدات رو بیار پایین!
اندی: دموی صدا غیرعادیه. من اینو بهت از اون موقع که... این چیز بی‌مصرفیه و فقط اضافه کاریه!
عنوان:
1984

2. سالن اجتماعات فلینت - کالج آموزش فنی حرفه‌ای دی آنزا

استیو: دمو دیشب کار می‌کرد، شب قبلش کار می‌کرد، سه ساعت پیش هم کار می‌کرد.
اندی: الان کار نمی‌کنه. فقط این بخش از نمایش رو (حذف)..
استیو (در میان حرفش): برو به جهنم!
جوانا: هیسسس!
اندی: از روی این بخش رد شو ... همه چیزهای دیگه کار می‌کنه. از روی بخش دموی صدا رد شو!
استیو: لازمه که بگه «سلام».
اندی: انگار حرفم رو نمی‌فهمی، این (نمی گه)...
استیو (میان حرفش می‌پرد): درستش کن!
اندی: درستش کنم؟!
استیو: آره!
اندی (با نگاهی که جدی می‌گویی؟!): توی 40 دقیقه؟
استیو: درستش کن!
اندی: نمی‌تونم!
استیو: چه کسی می‌تونه؟
اندی: من کسی هستم که می‌تونه و من نمی‌تونم!
استیو: اوضاع چقدر بده؟
اندی: خیلی بد!
استیو: خیلی بد یعنی چی؟
اندی: یعنی به احتمال زیاد (دمو خراب می‌شه).
جوانا (در میان حرفش): شما دو تا باید صداتون رو بیارین پایین. جوئل فورزیمر توی سالن نشسته!
استیو: برام مهم نیست که... جوئل فورزیمر کیه؟
جوانا: از مجله GQ. اون برای یک هفته مثل سایه دنبالت می‌کنه، متوجهش نشدی؟
استیو: باشه.
جوانا: فقط طوری به نظر برسین که انگار همه چی درسته. اون توی سالنه!
به ما 2600 صندلی نشان داده می‌شود که در کمتر از 40 دقیقه دیگر کاملاً پرخواهد شد، ما در مراسم رونمایی از مکینتاش هستیم.
صدها صندلی در سالن عبارت «رزرو برای...» را روی خود دارند، برای اعضای تیم‌های مختلف اپل مثل «مکینتاش» «اپل II» و «لیسا» هم چنین برای صدها نفر از اصحاب رسانه: «نیویورک تایمز»، «نیوزویک»، «وال استریت ژورنال» «فاینانشال تایمز»، «لوموند» و... جوئل فورزیمر هم در گوشه سالن است و کارت شناسایی‌اش را به گردن دارد. او برای استیو دست تکان می‌دهد. در کنارش حدود 50 یا 60 مهندس، طراح، و بازاریاب در حال تماشای تمرین از نقاط مختلف سالن هستند. در انتهای سال کریسان برنان، 31 ساله، همراه با دخترش لیسا برنان، پنج ساله، نشسته. لیسا داخل یک کت بزرگ‌تر از اندازه‌اش پیچیده شده است.
استیو، جوانا و اندی در مقابل یک صفحه بزرگ ایستاده‌اند که در حال نمایش مک است. جوانا زن زیبا، هوشمند و با مقداری حس شوخ طبعی است. او یک مهاجر لهستانی است که هنوز ته لهجه‌ای در صدایش شنیده می‌شود. اندی جوانی با صورت معصوم و بامزه است، که اگر یک تیروکمان در دستش بگذارید، درست مثل یک کیوپید (2) می‌شود. همه افراد چند روزی است که نخوابیده‌اند.
استیو (رو به اندی): باشه، اصل حرف شما بچه‌ها چیه؟
اندی: شرایط مسابقه‌ای (3) اتفاق افتاده که ما هنوز نتوانستیم علتش رو پیدا کنیم.
استیو: سینتی سایز به اندازه کافی سریع کار می‌کنه؟
اندی: نه، در نتیجه سرعت کاملاً اشتباهه و سیستم دائم خراب می‌شه.
جوانا (به استیو): این 20 ثانیه از یک برنامه دو ساعته است، چرا حذفش نکنیم؟
استیو: نمی‌شه حذفش کنیم.
جوانا: می‌شه، فقط حذفش (کن).
استیو (در میان حرفش): دو روز پیش ما تبلیغی بین دو نیمه سوپربول (4) پخش کردیم که می‌توانست اسکار بهترین فیلم کوتاه رو ببره! تعداد مردمی که می‌تونن در مورد اون تبلیغ برات بگن، از تعداد کسانی که می‌دونن نتیجه بازی چی شد، بیشتر هستن!
جوانا: می‌فهمم، اما تبلیغ گفت مک می‌خواهد دنیا رو نجات بده، نگفت که قراره بگه «سلام»!
آندره‌آ کانینگهام، مسئول روابط عمومی 26 ساله اپل، از عقب سالن بلند صحبت می‌کند.
آندره‌آ: پنج دقیقه دیگه درهای سالن رو باز می‌کنیم.
استیو (رو به آندره‌آ): درها رو باز نکن. (رو به اتاق فرمان سالن) ما نیاز به یه استراحت کوتاه داریم.
اندی: بخشی از مشکل...
استیو: چیه؟
اندی: ما می‌تونیم برنامه رو دوباره از اول سوار کنیم، (5) اما مشکل سخت افزاریه و ما نمی‌تونیم به پشت دستگاه دسترسی داشته باشیم.
جوانا: چرا نمی‌شه؟
اندی (به استیو): تو می‌خوای بهش بگی یا من؟
استیو (با اندی): با من این طوری تا نکن، مرد!
جوانا: چرا نمی‌تونیم وارد ماشین بشیم؟
اندی (به جوانا): چون نیاز به ابزار مخصوص داریم.
جوانا: ابزار مخصوص یعنی چی؟ با یه پیچ گوشتی بازش کن!
اندی: استیو نمی‌خواست که مشتری بتونه مک رو باز کنه، برای باز کردنش نیاز به ابزار مخصوص داری!
جوانا (به استیو): واقعاً؟
استیو: چند صد تا مهندس دارن این جا راه می‌رن، هیچ کدوم ابزار مخصوص ندارن؟
اندی: اگر بخوایم صادق باشیم، ابزار مخصوص به خیلی از اون‌ها هم داده نشده!
استیو: خودت چی؟
اندی شانه‌هایش را بالا می‌اندازد.
اندی: من اون‌ها رو در شرکت جا گذاشتم، ساعت سه صبح بود و ...
جوانا: اوه، به خاطر خدا ... سلام رو حذف کن!
استیو: نه!
جوانا: اولین قانون معرفی محصول چیه؟
استیو: این دستگاه قرار نیست خراب بشه.
اندی: همین الان شد!
استیو (رو به سالن): اندی!
اندی: کدوم اندی؟
استیو: اون یکی اندی. تو این جایی، چرا من باید (تو رو صدا)...
جوانا: استیو باید باهات صحبت کنه!
آندره‌آ کانینگهام، مدیر روابط عمومی 26 ساله، پاسخ می‌دهد...
آندره‌آ: بله؟
استیو (به آندره‌آ): علامت خروج سالن باید خاموش بشه، وگرنه تاریکی مطلق نداریم!
آندره‌آ: با مدیر ساختمان و رئیس آتش نشان‌ها صحبت کردیم.
استیو: و؟
آندره‌آ: مطلقاً هیچ راهی وجود نداره که اون‌ها اجازه بدن ما چراغ خروج اضطراری رو خاموش کنیم.
استیو: جریمه‌ش هر چقدر باشه، می‌دم!
آندره‌آ: جریمه‌اش اینه که رئیس آتش‌نشانی میاد داخل و از همه می‌خواد که سالن رو ترک کنن!
استیو: به رئیس آتش‌نشانی توضیح دادی که ما داریم این جا دنیا رو عوض می‌کنیم؟!
آندره‌آ: آره. اما تا زمانی که نتونیم خواص ذاتی آتش رو عوض کنیم، براش اهمیتی نداره!
جوانا: استیو...
استیو: اگر آتیشی باعث هجوم جمعیت به سمت خروجی‌هایی که مشخص نیستن بشه، این مراسم برای کسایی که جون سالم به در ببرن ارزشش رو داره. برای اون‌هایی که می‌میرن، نه به اندازه گروه اول، ولی هنوز خیلی نتیجه خوبیه!
آندره‌آ: گوش کن...
استیو (هنوز به آندره‌آ): من می‌خوام خاموشی باشه، سیاهی مطلق! از شر علامت‌های خروج خلاص شو و به من هم نگو که چطور این کارو کردی! (به اندی) دموی صدا رو درست کن!
استیو صحنه را ترک می‌کند، جوانا به دنبالش می‌رود به...

3. داخلی - پشت صحنه - ادامه

جوانا: برای باز کردن مک نیاز به ابزار مخصوص هست؟
استیو: تو می‌دونستی که این سیستم یه سیستم بسته است.
جوانا: یا مسیح! نمی‌دونستم که به معنای کامل کلمه این طوریه!
جوانا دری را که روی آن نوشته «استیو جابز» باز می‌کند و او را هدایت می‌کند به داخل...

4. داخلی - رختکن استیو - ادامه

اتاق طوری چیده شده تا که استیو بتواند در آن استراحت کند، تنها باشد و در طول تمرینات و قبل از ارائه اصلی آماده شود.
یک دستگاه کامپیوتر مکینتاش (مکینتاش اصلی) (6) روی یک میز کوچک قرار گرفته.
هم چنین یک کارتن بزرگ و بازنشده آن جاست که به نظر می‌رسد به تازگی تحویل داده شده.
جوانا: اگر افراد رو همین طوری بی‌دلیل از خودت برنجونی، دیگه کسی نمی‌مونه که این کامپیوتر بهش سلام کنه!
جابز: این کارم بی‌دلیل نیست. اگر ما این ماجرا رو خراب کنیم، IBM، 50سال آینده رو مثل یکی از ضد قهرمان‌های بتمن مال خودش می‌کنه. شرکت تلفن رو یادت هست؟ این چیزی بود که به شرکت بل می‌گفتن: شرکت تلفن! IBM به شرکت کامپیوتر تبدیل می‌شه، 10 سال بعد هم به شرکت اطلاعات تبدیل می‌شه، و این برای نسل بشر خیلی خیلی بده. پس ما برای مودب بودن با واقع‌گرایی وقت نداریم، چون اگه این طور باشیم، معرفی محصول بعدیمون جلوی 26 نفر و یه خبرنگار پاره وقت از راهنمای خریداران آملادا کانتی برگزار می‌شه.
جوانا: ما... گوش کن... ما نرم‌افزار صدا رو توی تبلیغات نیاوردیم. می‌تونیم از دمو بیرون بکشیمش و هیچ کس رو ناامید نکنیم. می‌شه یک بار هم که شده منطقی باشی... می‌دونی... فقط واسه این که ببینی چه حسی داره؟
استیو: باشه دموی صدا رو بکش بیرون.
جوانا: ممنون.
استیو: و بعد کل مراسم رو لغو کن.
جوانا: می‌بینی! همین الان (یه کم گولم زدی).
استیو (در میان حرفش): تو می‌تونی این جا وایسی به من بگی که اصلاً مهم نیست که کامپیوتر سلام کنه، اما در این صورت جان اسکالی هم به مردم سلام نمی‌کنه، کسی که بهت قول می‌دم، با من موافقه!
جوانا: اسکالی مراسم رو لغو نمی‌کنه، چون دیوونه نیست!
استیو: اسکالی تازه به دوران رسیده هم نیست و وقتی صحبت سر مکینتاش باشه، کاری رو انجام می‌ده که من ازش بخوام. این جعبه چیه؟
جوانا: چیزی نیست که لازم باشه تو نگرانش باشی، بازش نکن!
استیو درهای جعبه را باز می‌کند و از داخل آن یک شماره از مجله تایم را بیرون می‌کشد. روی جلد مجله تیتر «ماشین سال» و تصویر یک کامپیوتر نقش بسته. داخل جعبه هم پر از همین شماره مجله تایم است.
استیو: کدوم خری؟ ... چرا یه جعبه پر از ... کی این کارو انجام داده؟
جوانا: یکی فکر کرده...
استیو: کی؟
جوانا: ... مهم نیست... فکر کرده ایده خوبیه که یه نسخه از این شماره تایم روی هر صندلی باشه. جلو فاجعه گرفته شده و تمام نسخه‌ها دارن به بیرون از ساختمان برده می‌شن. احتمالاً الان تمامشون خارج شدن، پس ... مشکل حل شد!
استیو: این مکینتاش نیست!
جوانا: متوجهم!
استیو: یکی فکر کرده که این ایده خوبیه که با شور و شوق توی مراسم معرفی مکینتاش به تماشاگرها نسخه‌ای از تایم رو بده که روی جلدش عکس مکینتاش نیست؟ پس تو مراسم معرفی محصولات هیولت پاکارد (7) چی می‌دن؟ یه پیمونه سیب با عکس من روشون؟
جوانا: من مطمئنم که فکر پشتش...
استیو: خب؟
جوانا: این بوده... این که کامپیوتر شخصیت سال شده، برای تجارت ما خوبه. اما همون طور که گفتم، من همه رو از ساختمون خارج کردم.
استیو: کاری که دوست دارم با این‌ها بکنی، اینه که تمام 2600 نسخه رو بگیری، روی میز اون کاتکی تلمبارشون کنی و بهش بگی استیو گفت: سال نوت مبارک باشه!
جوانا: باشه.
استیو: من به مایکل موریتز دسترسی کامل دادم! دسترسی کامل به تموم شرکت! به بندلی، به لیسا، من بهش اسکالی رو دادم، مارکولا، من بهش واز رو دادم، همه چی رو بهش دادم! ‌ای خیانت که نام تو زین پس مایکل موریتز است و ‌ای نسناس! که نامت دنیل کاتکی است! من آدمی رو که فکر می‌کنه دادن این‌ها به تماشاگرها ایده خوبیه، باید چی صدا بزنم؟
جوانا: من بهت نمی‌گم که کی بوده، این کار از روی عمد انجام نشده، درست هم شده، تو نیم ساعت وقت داری و ما باید درباره یه چیزی صحبت کنیم!
جابز: مثلاً چی؟
جوانا: مثلاً فروش یک میلیون دستگاه تو 90 روز اول!
استیو: جوانا...
جوانا: و 200 هزار تا تو یک ماه بعدیش.
استیو: ببین...
جوانا: التماست می‌کنم...
استیو: این‌ها همه‌ش پیش بینیه!
جوانا: چون این تخصص منه. من التماست می‌کنم که این جا انتظارات رو مدیریت کنی!
استیو: من دارم انتظارات رو باد می‌زنم (تا مشتعل بشن).
جوانا: ممکنه، اما چی می‌شه وقتی بفهمن که بابت 2495 دلاری که دارن پیاده می‌شن، کمتر کاری می‌تونن باهاش انجام بدن؟
استیو به او خیره می‌شود...
جوانا (مکث، در ادامه): وقتی قیمت 1500 دلار بود، قدرت رقابت داشتیم، اما وقتی تو پردازش گر موتورولا 6809 رو با 68000 جایگزین کردی...
استیو: که منوها، پنجره‌ها، اشاره و کلیک موس و گرافیک بالا رو پشتیبانی می‌کنه...
جوانا: آره، چون چیزی که همه نیاز دارن، پنجره‌ای مستطیلی با لبه‌های گرده!
استیو: بخش عقب هواپیما با بخش فرست کلاس هر دو تو یه زمان روی باند فرود میان!
جوانا (مکث): من هیچ ایده‌ای ندارم که این مزخرفی که گفتی چه معنی‌ای می‌ده، اما همین طوری شد که به 2500 دلار رسیدیم!
استیو: باشه....
جوانا: که قیمت کامپیوتر PC (8) که می‌تونه کارهای خیلی بیشتری انجام بده.
استیو: کی دیگه PC می‌خواد وقتی ... کدوم احمقی می‌خواد... اگه من بخوام بهت بگم که یه لکه رو لباسته، بهش اشاره می‌کنم، نمی‌گم که لکه 14 سانتی متر پایین‌تر از یقه و سه سانتی متر راست دکمه دومه و در عین حال هم تلاش کنم دستور آوردن آب گازدار برای پاک کردن لکه یادم بیاد، ذهن آدم این طور کار نمی‌کنه!
جوانا: اگه هدف آسون کردن استفاده بود، شاید باید بهش یه کم حافظه می‌دادی!
استیو: تو می‌تونی یا درباره حافظه غر بزنی، یا درباره قیمت غر بزنی، اما نمی‌شه که هم زمان جفتش رو انجام بدی! حافظه چیزیه که قیمت رو بالا می‌بره. من خوشحالم که تو داری احساست درباره مک رو بهم می‌گی، چون هنوز نیم ساعتی وقت داریم و می‌تونیم از اول طراحیش کنیم!
جوانا: من فقط ازت می‌خوام که انتظارات (رو مدیریت کنی)!
استیو (در میان حرفش): وقتی دیدن که این چیه، خوب به قیافه‌هاشون نگاه کن. اون‌ها نمی‌دونن که دارن به چی نگاه می‌کنن و چرا ازش خوششون میاد، اما می‌دونن که می‌خوانش!
جوانا: نه در همون لحظه. وقتی مردم آیین بهارو گوش دادن، صندلی‌های سالن رو پاره کردن، نه این که برن و صفحه‌ش رو بخرن!
استیو: اتفاقاً آیین بهار یکی از انقلابی‌ترین و احساسی‌ترین سمفونی‌های قرن اخیره!
جوانا: آره، دقیقاً! اما ایگور استراوینسکی نگفت که 20 هزار نسخه در ماه فروش خواهد داشت!
استیو: اون موقع سال 1913 بود، چیزی مثل... نمی‌دونم چرا داریم در مورد استراوینسکی صحبت می‌کنیم وقتی (مجله تایم را بالا می‌گیرد) دن کاتکی رسماً دخل من رو تو مجله تایم درآورد!
جوانا: ببین، کاملاً مشخصه... بذار اینو بگم... کاملاً مشخصه که دنیل فکر نمی‌کرده که داره کار اشتباهی می‌کنه!
استیو: منظورت صحبت کردن با موریتزه؟
جوانا: آره.
استیو: اصلاً این حرفت یعنی چی؟
جوانا: تو گفتی.... وقتی تو ماجرا رو برای من تعریف کردی، این طور گفتی که: «دن، مایکل موریتز از تو پرسید که من دختری به نام لیسا دارم؟» و دن گفته: «آره.» و تو پرسیدی: «چه جوابی دادی؟» و دن گفت «گفتم آره.» منظورم اینه که اون خیلی ساده و صادقانه جوابت رو داده، چون فکر نمی‌کرده کار اشتباهی کرده.
استیو (مکث): به استثنای ... جوانا... به استثنای این که من دختری به نام لیسا ندارم! (مکث، مجله را برمی‌دارد) و حالا این داستانی شده در مورد این که من چطور منکر پدر بودنم شدم و تست خون داده‌ام! و به همین خاطره که روی جلد عکس این... اصلاً نمی‌دونم این چی هست... برای همین عکس یه PC به جای عکس من و مک روی جلده. (مکث) من نمی‌دونم بهت چی بگم. من قرار بود مرد سال تایم بشم و بعد دن کاتکی زاده شد!
جوانا (مکث): خب...
استیو: چیه؟
جوانا: اون منتظرته!
استیو: کی؟
جوانا: کریسان.
استیو: برنان؟
جوانا: اون‌ها توی راهرو هستن. از هفت صبح امروز ته سالن نشستن. اون می‌خواد باهات حرف بزنه!
استیو: چطور داخل شده؟
جوانا: کی می‌تونست جلوش رو بگیره؟
استیو: من الان باهاش حرف نمی‌زنم!
جوانا: استیو، ما برای مراسم 335 تا کارت رسانه‌ای صادر کردیم. اگه کریسان رو عصبی کنی، توی راهرو وایمیسه و 335 تا مصاحبه انجام می‌ده. اون وقته که دلت برای روزهای اوج دن کاتگی تنگ می‌شه!
استیو (مکث): بذار سریع تمومش کنم. اما بیرون نرو، تو همین جا می‌مونی!
جوانا: نه نمی‌مونم!
استیو: نه، اگه بمونی، احتمال این که ماجرا بشه، کمتره، اون آروم می‌مونه!
جوانا: من همه این اتفاقات رو به شدت شخصی می‌دونم و در نتیجه نمی‌مونم!
استیو: من نمی‌خوام تو یه اتاق با کریسان تنها باشم. یالا، این من و تو با هم هستیم!
جوانا: باشه.
استیو به سمت در می‌رود، آن را باز می‌کند و قدم می‌گذارد به ...

5. داخلی - راهرو- ادامه

جایی که کریسان برنان و لیسا منتظر هستند.
استیو: هی.
کریسان: استیو.
استیو: چه غافل‌گیری‌ای، چرا نمیای داخل؟
کریسان: ممنون.
کریسان دست لیسا می‌گیرد تا با هم داخل شوند.
استیو (به لیسا): تو هم میای؟
کریسان: آره، من این جا تو راهرو تنهاش نمی‌ذارم.
استیو: باشه، هر چند که راهروی امنیه... اما به هر حال... آن‌ها بر می‌گردند به داخل...

6. داخلی - رختکن استیو - ادامه

استیو: جوانا ‌هافمن رو که یادت هست، اون رئیس بخش بازاریابی مک هست.
کریسان: از دیدارتون خوشبختم.
جوانا: خوشحالم که می‌بینمتون. سلام لیسا. ما قبلاً همدیگه رو دیدیم و تو به من گفتی که از مدل حرف زدنم خوشت میاد. این بهترین چیزیه که کسی تا به حال بهم گفته.
لیسا: تو اهل لهستانی.
جوانا: آره هستم. می‌دونی اون جا کجاست؟
لیسا (به بالای یک کره فرضی اشاره می‌کند): روی نوک زمین!
جوانا: فکر کنم داری به قطب شمال فکر می‌کنی! (9)
استیو: خب ما یه کم تو فشار زمانی هستیم، در نتیجه...
جوانا (به سمت در می‌رود): من تنهاتون می‌ذارم!
استیو: چرا؟ ... می‌خوای بری در صورتی که (همین الان گفتی)...
جوانا (در میان حرفش): من می‌رم یه سر به هرتزفیلد بزنم. (به لیسا) ما داریم تلاش می‌کنیم به یه کامپیوتر یاد بدیم بگه «سلام»، اما الان اون کامپیوتر خیلی خجالتی شده. می‌خوای بیای و کمکم کنی؟ (به کریسان) اشکالی نداره؟
کریسان: نه!
استیو (به جوانا): ممنون.
لیسا (به جوانا): بابام اسم یه کامپیوترو از رو اسم من گذاشته.
استیو: من بابات...
استیو جلوی خودش را می‌گیرد و بعد متوجه نگاهی می‌شود که کریسان و جوانا هر دو به او انداخته‌اند.
استیو (در ادامه، مکث): در واقع، اون... می‌دونی این تصادف مثل چی می‌مونه، لیسا؟ مثل وقتیه که تو با کسی آشنا می‌شی، وقتی که یه دوست جدید پیدا می‌کنی و اسم اون دوستت هم لیسا باشه. در این صورت این اتفاق کاملاً تصادفیه. لیسا مخفف «سیستم معماری یکپارچه محلی» (10) هست. ل ی س ا این یه تصادفه!
جوانا (مکث): حرفت تموم شد؟
استیو: آره.
جوانا (به لیسا): یالا. بریم کامپیوترو مجبور کنیم بگه سلام!
لیسا هم چنان در حال هضم اطلاعاتی است که در مورد کلمه لیسا به او داده شد...
کریسان: برو لیسا!
لیسا: یعنی ماجرا برعکس بوده... اسم من از روی کامپیوتر برداشته شده؟
استیو: اسم هیچ چیزی از روی کسی برداشته نشده، این‌ها همه تصادفیه.
جوانا: بیا عزیزم.
جوانا و لیسا خارج می‌شوند.
کریسان: تو چه مرگته؟!
استیو: تو چه مرگته؟! چرا بهش این چیزها رو می‌گی؟ چرا هنوز بهش می‌گی که من پدرشم؟!
کریسان: یه قاضی بهش گفت که تو پدرشی!
استیو: نه نگفت!
کریسان: ... و بعدش این حرف رو از کجات درآوردی که به مجله تایم گفتی من با 28 درصد مردهای آمریکا رابطه داشتم؟!
استیو: این اصلاً چیزی نیست که من...
کریسان: از کجا درآوردی؟!
استیو: این اصلاً چیزی نیست که من گفتم!
کریسان (مجله را درمی‌آورد): همین جاست!
استیو: اول از همه می‌شه یه چیزی در مورد مجله تایم بهت بگم؟! من باور دارم که اون جا یه پوشش برای مرکز آموزشی قاتلان مزدوره!
کریسان: «جابز اصرار دارد!»... نقل قول می‌کنم..
استیو: من ریاضیات رو اختراع نکردم!
کریسان: تو داری علناً تلاش می‌کنی منو به عنوان یه آدم بی‌بند و بار و فاحشه نشون بدی!
استیو: باور کن من علناً هیچ کاری نمی‌کنم!
کریسان: دو میلیون نفر تایم رو می‌خونن! من چطوری (باید کاری کنم)...
استیو (در میان حرفش): خواننده‌هاش بیشتر هم می‌بودن اگر من روی جلدش بودم. اما دن کاتکی (تصمیم گرفت از پشت به من خنجر بزنه)...
کریسان (در میان حرفش او را متوقف می‌کند): من دیروز برای کمک دولتی مخصوص فقرا اسم نوشتم...
استیو: بله؟
کریسان: من دیروز برای کمک دولتی اسم نویسی کردم. مقاله تایم می‌گه سهام اپل تو 441 میلیون دلار می‌ارزه. می‌خواستم ببینم الان چه احساسی داری؟
استیو: خب... به نظرم قیمت سهام اپل به شدت کمتر از ارزش واقعیشه.
در نتیجه الان زمان بسیار خوبی برای خریدنشه.
کریسان: دختر تو و مادرش دارن کمک دولتی می‌گیرن.
استیو: کریسان...
کریسان: ما تو یه آلونک تو مانلو پارک زندگی می‌کنیم. پولی برای پرداخت قبض سیستم گرمایش نداریم. لیسا با کاپشن می‌خوابه. دختر تو (توی محله‌ای زندگی می‌کنه که)...
استیو: اون دختر من نیست.
صدای در می‌آید و بعد جوانا از سوی دیگر در را باز می‌کند.
جوانا: اندی این‌جاست.
استیو (به کریسان): ببخشین.
استیو می‌رود به...

7. داخلی - راهرو - ادامه

جایی که اندی هرتزفیلد به همراه تعدادی از اعضای تیمش ایستاده‌اند. لیسا بدون این که استیو متوجه شود، یواشکی از راهرو به داخل رختکن می‌رود.
استیو: کجای کاریم؟
اندی (با داخل اتاق رختکن صحبت می‌کند): هی کریس!
کریسان: هی اندی.
اندی: اوضاعت چطوره؟
کریسان: افتضاح!
استیو: احوال پرسی شماها تموم شد؟
کریسان: ببخشین که دارم به دوستی سلام می‌کنم که معتقده تو یه عوضی هستی!
اندی (به استیو): من فکر نمی‌کنم تو یه...
استیو: کار تمومه؟
اندی: نه، به جایی رسیده که به احتمال یک در شیش کار می‌کنه.
استیو: لعنتی!
لازم به ذکر است که تعدادی از افراد (مهندسان جوان) در اطراف ایستاده‌اند و شاهد برخورد شدید استیو با اندی هستند.
اندی: ما تیم تعویض (11) نسکار تو پیست دیتونا نیستیم، نمی‌تونیم تو چند ثانیه درستش کنیم.
استیو: شما چند ثانیه وقت نداشتین، سه هفته وقت داشتین. جهان خلقت تو یک سوم این مدت ساخته شده. (12)
اندی: خب، یه روز تو باید بهمون بگی چطور اون کارو انجام دادی!
جوانا نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و خنده کوتاهی می‌کند. استیو به او نگاهی می‌اندازد....
استیو: این کاریه که من می‌کنم. من اسم تک تک کسایی که دموی معرفی محصول رو طراحی کردن، معرفی می‌کنم. بدنه توسط سوزان کرر طراحی شده، فونت مکینتاش که روی صفحه می‌بینین، توسط استیو کپز طراحی شده، شب پرستاره و نوشته‌هایی که روی آسمان بود، کار بروس هورنه، برنامه نقاشی Macpaint، برنامه نوشتار Macwrite، برنامه آلیس و تا ماشین حساب هم پایین میام و بعد می‌گم دموی صدایی که کار نکرد، توسط اندی هرتزفیلد طراحی شده بود.
اندی برای چند لحظه می‌خندد، اما استیو هم چنان به او نگاه می‌کند و اندی می‌فهمد که او جدی است. باقی یا سرشان پایین است یا تلاش می‌کنند خودشان را مشغول کاری نشان دهند. هیچ کس اندی را نجات نخواهد داد.
اندی: استیو...
استیو: احتمال پنج به شیش، احتمال زنده موندنت تو اولین راند بازی رولت روسی است! این تویی که این احتمال رو علیه خودت کردی، پس اگه نمی‌خوای جلوی رفقا، فامیل، همکارها، سهام دارها و رسانه‌ها آبروت بره، اگر من جای تو بودم، این جا در حال بحث نبودم. می‌رفتم و تلاش می‌کردم چند تا از گلوله‌ها رو از اسلحه دربیارم! (مکث) انجامش بده، اندی!
اندی با سر به تیمش اشاره می‌کند که با او بروند و به سر کار بازگردند. در حالی که تیم در حال رفتن است، استیو متوجه مهندس‌های تیم می‌شود که در حال خارج کردن دیسکتی از جیب بغل پیراهنش است و این ایده‌ای را در سر استیو روشن می‌کند.
استیو (در ادامه): واسا! تو! سایز پیرهنی که پوشیدی چنده؟
مهندس: من؟
استیو: سایز پیرهنت... کسی می‌دونه سایز پیرهنی که این پوشیده چنده؟ کسی می‌دونه سایز پیرهنی که من بتونم بپوشم چنده؟
جوانا: کسی می‌دونه نزدیک‌ترین روان شناس کجاست؟
استیو: دیسکت تو جیب تو جا می‌شه... من به یه پیرهن نیاز دارم که جیب بغل داشته باشه، می‌تونم اونو ببرم روی صحنه!
مهندس: پیرهن رو؟!
استیو: دیسکت رو! (به جوانا) من یه پیرهن سفید به سایز خودم نیاز دارم که جیب بغل داشته باشه.
جوانا: باشه. کدوم یک از هیچ مغازه‌ای که ساعت 8:45 صبح باز هستن مدنظرته؟ که یکی رو بفرستم و 15 دقیقه دیگه با لباس برگرده؟
استیو: برو تو لابی، یکی هم اندازه‌ی من پیدا کن که پیرهن سفید پوشیده باشه، و بهش بگو حاضرم در ازای پیرهنش یه کامپیوتر مجانی بهش بدم و هم چنین می‌تونه پیرهن منو برای خودش نگه داره!
جوانا: حتماً باید سفید باشه، یا آبی هم قبوله؟
استیو: نه، رنگ مک بژه، من بژ هستم، دیسکت آبیه و پیرهن باید سفید باشه. اندی؟
استیو به اندی نگاه می‌کند و ادای کسی را درمی‌آورد که در حال چرخاندن استوانه یک رولور (هفت تیر) است و بعد اسلحه فرضی را همراه با افکت‌های صوتی‌اش روی سرش می‌گیرد. اندی و تیمش حرکت می‌کنند و استیو برمی‌گردد به داخل...

8. داخلی - رختکن استیو - ادامه

لیسا: من سعی کردم مجبورش کنم بگه سلام، ولی خجالتیه!
استیو حتی متوجه نشده بود که او آن جاست. استیو نفس عمیقی می‌کشد و لبخند می‌زند...
استیو: آره.
کریسان به کامپیوتر مکی که روی میز است، اشاره می‌کند...
کریسان: همینه؟
استیو: بله همینه.
کریسان (مکث): نمی‌فهمم...
استیو: می‌دونم.
کریسان: مردم می‌خوان با این چی کار کنن؟
استیو (برای متوجه کردن کریسان): لیسا، تو الان چند سالته؟
کریسان: تو می‌دونی چند (سالشه)!
استیو (در میان حرفش): چند سالته لیسا؟
لیسا: پنج.
استیو: یه لحظه این جا می‌نشینی؟ می‌دونی این چیه؟
لیسا پشت میز و روبه روی مک می‌نشیند...
لیسا: این یه کامپیوتره!
استیو: آره یه کامپیوتره. می‌شه دستت رو برای یه لحظه به من قرض بدی؟
استیو دستش را روی دست لیسا می‌گذارد و کارکرد موس را نشان می‌دهد.
استیو (در ادامه) اونی که شبیه نوک پیکانه رو بگیر و بعد کلیک کن.
مجبور نیستی، ولی اگه می‌خوای، می‌تونی باهاش بازی کنی. نمی‌تونی خرابش کنی، پس هر کاری می‌خوای باهاش بکن.
کریسان: چی کار می‌کنی؟
در حالی که استیو و کریسان ادامه می‌دهند، لیسا با کامپیوتر سرگرم است. او مشخصاً صدای والدینش را می‌شنود، اما کامپیوتر و کاری که انجام می‌دهد، تبدیل به یک حواس پرتی خوشایند می‌شود.
استیو: من به تو همون چیزی رو پرداخت می‌کنم که دادگاه دستور داده.
کریسان: 385 دلار در ماه!
استیو: من کسی نیستم که این عدد رو تعیین کرده.
کریسان: و منم فقط ازت می‌پرسم که چه احساسی داری، اگر احساس خوبی داری؟ چه احساسی داری... که دخترت و مادرش....
استیو: اون... نیست...
کریسان: ... دخترت، که همین جا نشسته، و مادرش به کمک دولت وابسته است. در حالی که سهام تو 441 میلیون دلار - اون هم برای ساختن این - می‌ارزه؟
استیو (مکث): من مفتخرم که اعلام کنم اپل کامپیوترهای رایگان به مدارس محروم اهدا می‌کنه و ما بیش از...
کریسان: چی؟
استیو: اپل میلیون‌ها دلار کامپیوتر به مدرسه‌ها اهدا می‌کنه.
کریسان: این چه ربطی (به چیزی که من)...
استیو (در میان حرفش): بچه محرومی رو تصور کن که معلم محبوبش 24 ساعته همراهشه. ما چند دقیقه دیگه می‌تونیم این کارو انجام بدیم.
کریسان: تو کله تو، این جواب سؤال من بود؟
استیو: یه بار دیگه سؤال رو بگو.
کریسان: من کسی نبودم که از تو به خاطر حق حضانت بچه شکایت کرد، بخش‌داری سن ماتئو ازت شکایت کرد.
استیو: نه، بذار بهت بگم که چه اتفاقی افتاد، چون الان یه عالمه وقت دارم!
دوباره در زده می‌شود و جوانا از آن سو داخل می‌آید...
آندرا: ببخشین، مهمون داری.
استیو وازنیاک معروف به واز سرش را از در داخل می‌کند. واز آدم دل پذیری است. او به دنبال دردسر نیست و با این که بدون شک یک نابغه است، خشم یا درخشش استیو را ندارد.
واز: می‌خواستم فقط برات آرزوی موفقیت کنم. هی کریسان.
کریسان: سلام.
استیو (به کریسان): منتظر باش.
استیو می‌رود به...

9. داخلی - راهرو - ادامه

واز: من فقط می‌خواستم بگم موفق باشی.
استیو: ازت... ممنونم.
واز: صبح بزرگیه.
استیو: آره.
واز: باید مردم بیرون سالن رو ببینی. انگار که.... جمعیت یه جوریه که، می‌دونی...
استیو صبورانه منتظر می‌ماند، اما بعد صبرش تمام می‌شود.
استیو (مکث): من نمی‌تونم واقعاً منتظر باشم تا تو به استعاره مورد نظرت برسی.
واز: آره، پس گوش کن، من می‌خوام که یه لطفی در حقم انجام بدی.
استیو: بگو.
واز: ممکنه توی صحبت‌هات از تیم اپل II تقدیر کنی؟
استیو (مکث): نمی‌تونم.
واز: فقط اسمشون رو بیار، وسط مراسم بخواه که از جاشون بلند بشن.
استیو: ما داریم مک رو معرفی می‌کنیم!
واز: این کار بهشون روحیه می‌ده. فقط اسمشون رو بیار تا یه بار تشویق بشن.
استیو: واز...
واز: فقط یه اشاره کوچیک.
استیو: می‌شه این بحث رو یه لحظه متوقف کنیم.
واز: آره، البته.
استیو: ممنون.
واز: من فقط دارم از تقدیر از تیم صحبت می‌کنم.
استیو: کریسان اون داخله، من یه دقیقه دیگه برمی‌گردم.
واز: باشه، البته.
استیو برمی‌گردد به....

10. داخلی رختکن استیو - ادامه

استیو (به کریسان): من آزمایش دی ان‌ای رو داوطلبانه ندادم، من او کارو کردم چون هیئت مدیره نگران بود که تو از من شکایت کنی.
کریسان: داری از چی حرف می‌زنی؟
استیو: هیئت مدیره. اون‌ها نگران بودن که تو پیش از عمومی شدن شرکت و عرضه سهام در بورس از من شکایت کنی. اعضای هیئت مدیره، کریس... تک تکشون باور دارن که تو اختلال عصبی داری. اون‌ها نگران بودن که تو قبل از عرضه سهام از من شکایت کنی و قیمت سهام رو به خطر بیندازی. 14 تا از بزرگ‌ترین ذهن‌های دنیای تجارت واقعاً این احتمال رو می‌دادن که تو بتونی روی اقتصاد تأثیر بذاری. برای همین من آزمایش خون رو دادم. و مشخصاً انجامش نمی‌دادم اگر فکر نمی‌کردم که به طور قطع و برای همیشه ثابت می‌کنه که من (بدون صدا با دهانش «پدرش نیستم» را هجی می‌کند.) و حقیقتش رو بخوای، به نظرم گفتن چیز دیگه‌ای به اون، کودک آزاریه!
کریسان: تو اون بخش رو جا انداختی که آزمایش ثابت (کرد که تو)...
استیو (در میان حرفش): آزمایش هیچی رو ثابت (نکرد)...
کریسان (در میان حرفش): شانس 94,1 درصد باشه، بذارنت توی تابوت و بسوزننت!
کریسان (مکث، با لبخند): استیو. بیا مسخره بازی درنیاریم. اگر من بخوام آبروی تو یا اپل رو ببرم، یا اگه بخوام ازت پول اخاذی کنم، لازم نیست چیزی از خودم دربیارم. هر چقدر دلت می‌خواد، منو تحقیر کن، اما لازم نیست خیلی به دور نگاه کنی تا شواهد زنده‌ای رو ببینی که یادت بندازن من تو زندگی تو هستم و تو توی زندگی منی و هیچ کدوم از ما دو تا ناپدید نمی‌شیم! نگاه کن کی روی جلد تایم نیست، چون یه گزارشگر - فقط یه دونه... درصد خیلی کمی از یه چیز .. کسر بسیار کوچکی از نشانه‌های اختلال شخصیت خودشیفته در حال رشد تو رو دید. هیئت مدیره حق داره از من بترسه.
استیو بدون نگاه کردن به مک‌ای که لیسا در حال کار با آن بود، آن را از دستگیره‌اش برمی‌دارد و می‌چرخاند و دوباره محکم روی میز می‌گذارد تا کریسان بتواند صفحه نمایش را ببیند. لیسا یک نقاشی کشیده، از آن نقاشی‌هایی که فقط والدین می‌توانند آن را دوست داشته باشند، اما مشخصاً یک نقاشی است.
استیو (بدون این که لازم باشد نگاه کند): این.
کریسان: چی؟
استیو: تو پرسیدی که مردم می‌خوان با این دستگاه چی کار کنن. اون‌ها قراره این کارو انجام بدن.
صدای در زدن می‌آید. جوانا با یک پیراهن سفید وارد می‌شود.
جوانا: مال یکی از مهندس‌هاست.
استیو: ممنون.
استیو درآوردن پیراهنش را شروع می‌کند...
لیسا: دوستش داری؟
استیو: ببخشین؟
استیو به نقاشی لیسا نگاه می‌کند، چون وقتی آن را برای کریسان برگرداند، آن را ندید... او برای اولین بار آن را می‌بیند و تقریباً ناخواسته بستن دکمه‌هایش را متوقف می‌کند.
لیسا (مکث): آبستره است!
استیو نمی‌تواند جلو خودش را بگیرد و می‌خندد. احساسی درون او به وجود می‌آید که او نمی‌تواند کاملاً آن را بفهمد.
استیو: تو از Mac paint استفاده کردی.
استیو هم چنان در حال تماشای صفحه است، سپس به لیسا نگاه می‌کند...
استیو (ادامه): اون دکمه و حرف S رو هم زمان فشار بده.
لیسا کاری را که به او گفته شد، انجام می‌دهد و در نتیجه پنجره ذخیره سازی باز می‌شود.
استیو (در ادامه): حالا اسمت رو تایپ کن.
لیسا این کار را می‌کند. «ل - ی - س - ا - ب - ر - ن - ا - ن»
استیو (ادامه): اون مستطیل رو می‌بینی که روش نوشته «ذخیره»؟
لیسا نشانه‌گر را روی دکمه مورد نظر می‌برد.
استیو (ادامه): درسته. روش کلیک کن.
لیسا این کار را انجام می‌دهد.
بعد از چند لحظه، استیو به تعویض لباسش ادامه می‌دهد.
استیو (مکث و سپس رو به کریسان): من یه کم پول به حسابت می‌ریزم و یه خونه جدید نزدیک یه مدرسه مناسب برات می‌خرم.
کریسان: ممنون.
جوانا (به استیو): واز یه دقیقه وقت می‌خواد.
استیو: می‌دونم.
جوانا: و اسکالی هم دنبالت می‌گرده.
استیو (به کریسان): تمومه؟
لیسا: می‌تونی به من چیزهای بیشتری یاد بدی؟
این حرف لیسا استیو و کریسان را به طور متفاوتی شوکه می‌کند، اما مشخصا هر دو آن‌ها شوکه شده‌اند.
لیسا (در ادامه، مکث): منظورم روی کامپیوتره.
کریسان: لیسا، تو راهرو منتظرم باش.
لیسا شروع به پوشیدن کتش می‌کند، که برای یک بچه کمی سنگین و بزرگ است...
کریسان: می‌تونی کتت رو توی راهرو تنت کنی.
استیو: خداحافظ لیسا!
لیسا: خداحافظ!
کریسان: لیسا! راهرو! همین الان!
استیو: من نقاشیت رو دوست داشتم.
اما لیسا صدای او را نمی‌شنود، چون دیگر از در بیرون رفته.
استیو (او را صدا می‌زند): لیسا؟
کریسان: من فقط می‌خوام بدونم، وقتی گفتی می‌خوای پول به حسابم بریزی، در مورد چقدر صحبت می‌کنیم؟ (به جوانا) اشکالی نداره در حضور شما این بحث رو انجام بدیم؟
جوانا: من اصلاً راحت نیستم!
استیو: الان وقت مدرسه است. اون باید تو مدرسه باشه. (مکث) من هر چقدر که لازم داری، بهت می‌دم.
کریسان (به جوانا): از دیدار دوباره تون بسیار خوشبخت شدم، ببخشین.
اسمتون یادم نمیاد؟
جوانا: جوانا‌ هافمن.
کریسان: شما و استیو با هم هستین؟
استیو: کریس...
جوانا: همون طور که استیو گفت، من تیم بازاریابی مک رو می‌گردونم...
کریسان: شما زن بسیار توانایی به نظر می‌رسین.
جوانا: ممنون.
کریسان: شما تحصیلات خیلی خوبی داشتین؟
جوانا: نه، من در MIT درس خونده‌ام.
کریسان: حس شوخ طبعی خوبی دارین. چرا تصمیم گرفتین برای یه آدم عوضی کار کنین؟
جوانا: بیمه درمانی و دندان پزشکی!
کریسان نمی‌خندد.
جوانا (مکث، با لبخند): اون به این بدی‌ها نیست. و اگه منم هر ساعت از هر روز زندگیم رو با آدم‌های احمق‌تر از خودم سر می‌کردم، شرط می‌بندم منم یه عوضی می‌شدم.
کریسان سر تکان می‌دهد.
کریسان: آره، به نظرم درست می‌گین.
کریسان خارج می‌شود.
جوانا: شما دو تا خیلی به هم میاین، نمی‌دونم چرا نتونستین به نتیجه برسین.
استیو سعی می‌کند کراواتش را ببندد.
استیو: واز از من می‌خواد که از تیم اپل II تقدیر کنم.
جوانا (مکث): واقعاً باید متوجه شده باشی که اون دختر شبیهته.
استیو: نمی‌خوام به واز توهین کنم، ولی فکر می‌کنم این نگاهی رو به عقب در لحظه‌ای به شدت اشتباهه.
جوانا: می‌دونم که چیزی که (گفتم رو شنیدی)...
استیو (در میان حرفش، با تحکم): شنیدم چی گفتی، جوانا. ما داریم این کارو انجام می‌دیم، ساعت 9:41 داره نزدیک می‌شه و وقتی برسه، این سیاره برای همیشه روی مدار جدیدی خواهد چرخید. دو تا از مهم‌ترین اتفاقاًت قرن بیستم یکی پیروزی متفقین در جنگ جهانی دومه و دومی اینه. پس فکر کنم الان بهترین زمان نیست که بهم غر بزنی، چرا پدر بهتری برای بچه من نیست، نیستم. آزمایش...
جوانا: برام مهم نیست که آزمایش چی می‌گه.
استیو: آزمایش...
جوانا: من اهمیتی به 941 درصد یا الگوریتم دیوونه واری که با اون 28 درصد مردهای آمریکا رو...
استیو: من براش یه خونه جدید می‌خرم، من دارم (بهش پول می‌دم).
جوانا (در میان حرفش): یه دختر کوچولو هست که باور داره تو پدرشی، همه‌ش همینه، این همه ریاضیاتیه که تو این ماجراست. اون دختر به این باور داره. حالا تو می‌خوای در موردش چی کار کنی؟
کار استیو با کراواتش تمام شده و دیسکت را در جیب پیراهنش می‌گذارد و تلاش می‌کند که چند بار آن را خارج و وارد جیب کند. بعد ژاکتش را برمی‌دارد.
استیو: خدا تنها پسرش رو به یه مأموریت انتحاری فرستاد، ولی ما در هر صورت اونو دوست داریم، چون درخت‌ها رو آفریده. ما تو 90 روز اول یک میلیون دستگاه می‌فروشیم، 20 هزار تا تو یک ماه بعدش، پس شاید بشه که به من یه وقت استراحت بدی، خانوم هافمن!
آن‌ها برای یک لحظه به هم نگاه می‌کنند، و بعد استیو خارج می‌شود و می‌رود به...

11. داخلی - راهرو - ادامه

سوی دیگر دیوار یک سالن اجتماعات پر است، 2600 نفر، و انرژی سالن طوری است که انگار یک کنسرت راک می‌خواهد شروع شود. کارمندان و کسانی که برای امید دادن به آن‌ها آمده‌اند (که همه جوان هستند)، در راهرو به صف شده‌اند. واز منتظر استیو است و استیو شروع به راه رفتن در کنار او می‌کند...
استیو: واز.
واز: هی.
استیو: چیزی تو اون ماشین خرید تنقلات خودکار نیست که نخواد تو رو بکشه.
واز: فقط داشتم یه نگاهی می‌انداختم.
استیو: بیا با هم قدم بزنیم، من از جمعه نتونستم بیرون برم.
واز: اون بیرون حسابی سرده.
استیو: نچ...
واز: من فکر نمی‌کنم که درخواست زیادی ازت کردم.
آن‌ها به سمت در می‌روند و به...

12. خارجی - حیاط - ادامه

استیو: موافقم.
واز: پس تنها چیزی که دنبالشم....
استیو: می‌دونی که می‌تونم بهت بگم انجامش می‌دم و بعد انجامش ندم، ولی نمی‌خوام بهت دروغ بگم.
واز: درسته و من هم بابت این صداقت ازت متشکرم، اما تو می‌تونی بگی انجامش می‌دی و بعد هم انجامش بدی، نه؟
استیو: فکر کنم بهترین راه حل اینه که نگم انجامش می‌دم و بعد هم انجامش ندم، با این موافقی؟
واز: می‌شه یه چیزی بهت بگم؟
استیو: وقت من الان کاملاً خالیه!
واز: بعد از جلسه مائویی تیم اپل II عصبانی و ناراحت شده بود، می‌دونی چرا؟
استیو: چون اسم تیم اپل II حتی یک بار هم ذکر نشد.
واز: تیم اپل II حتی یک بار هم ذکر... آره، همینه، خودت گفتی، درسته.
استیو: این اتفاق سهوی نبود.
واز: اون‌ها هم اینو می‌دونن، می‌دونن که سهوی نبوده. ببین، نمی‌خوام ماجرا رو گنده کنم...
استیو: این چیزیه که تماماً در دایره اختیارات خودته ...
واز: اپل II چیزیه...
استیو: اپل چیزی «بود»، دوست من.
واز: اپل II چیزی «هست» که این جا داره برای هفت سال پول قبض‌ها رو می‌ده، و وقتی تو به این افراد بی‌احترامی می‌کنی، داری اشتباه بزرگی مرتکب می‌شی. این کارت برای کسب و کار بده، اما می‌دونی... فقط... این چیزه که...
استیو: بگو.
واز: ... اشتباهه.
استیو: باشه، اول از همه، اگر می‌خوایم در مورد این صحبت کنیم، این موضوع، اون هم در آخرین دقایق مونده به معرفی محصول که خودش داره مغز منو منفجر می‌کنه... اگر قراره درباره این صحبت کنیم، ممکنه خودت رو جای رفیق کارمندهایی جا نزنی که خیلی‌هاشون رو من تبدیل به میلیونر کردم؟ چون تو در مورد اون‌ها صحبت نمی‌کنی، تو داری در مورد خودت صحبت می‌کنی.
واز: استیو من هرگز .... من هرگز برام مهم نبوده.... من با این حرفت مشکل دارم. من هرگز به اعتبار شخصیم اهمیت نمی‌دادم و تو هم اینو می‌دونی. من دارم درباره اون‌ها صحبت می‌کنم. من به افرادی سهام دادم که تو حتی اسم‌هاشون رو یادت نمیاد.
استیو: اون‌ها باید منو مجبور می‌کردن که اسم‌هاشون رو یاد بگیرم.
واز: اگه تو این افراد رو خجالت زده کنی، تو این کمپانی فرار مغزها رخ می‌ده، داداش! مارکولا تو رو از پروژه لیسا برداشت نه اون‌ها، نه من، پس (تلافیش رو سر اون‌ها خالی نکن)...
استیو: مارکولا منو از پروژه لیسا برداشت، چون اعتراضی تقریباً مذهبی به خوب ساختن لیسا داشت!
قطع سریع (فلاش بک) به:

13. داخلی - گاراژ - شب (سال 1976)

در یک گاراژ هستیم. آن جا پر است از نوابغ جوان خام و بی‌تجربه اما باحالی که به تازگی یک کامپیوتر اختراع کرده‌اند. تنها نور گاراژ از چند چراغ مطالعه تأمین می‌شود که روی میز کار است.
استیو و واز جوان‌تر روبه روی یک نمودار بزرگ ایستاده‌اند که بخش‌های مختلف اپل II را از زوایای مختلف نشان می‌دهد.
واز: داری از چی صحبت می‌کنی؟
برمی‌گردیم به:

14. خارجی - حیاط - روز

استیو: الان من هر چیزی که تو برای اپل II خواستی، بهت داده‌ام. تو چیز زیادی نمی‌خوای؟ حتی یه بحث هم نبوده که تو نبرده باشی.
واز: قبول داری که درگاه‌های بیشتر، عامل (موفقیت)...
استیو (در میان حرفش): باور نمی‌کنم که تو هنوز داری در مورد درگاه‌ها صحبت می‌کنی، مرد! هفت سال گذشته!
واز: از این حرفم منظور دارم. هشت درگاهی که من (روی اپل II گذاشتم، عامل موفقیت)...
استیو (در میان حرفش): تو باز داری این کارو می‌کنی، تو داری در مورد درگاه‌ها صحبت می‌کنی، تو رسماً مشکل (داری).
واز (در میان حرفش): درگاه‌ها...
استیو: این بحث از توی گاراژ شروع شده!
قطع سریع به:

15. داخلی - گاراژ - شب

واز: چرا فقط دو تا درگاه می‌خوای؟
استیو: برای پرینتر و مودم.
واز: با هشت تا درگاه می‌تونی... این قضیه خیلی بزرگیه که تو بتونی هشت تا درگاه بذاری.
استیو: من وجهه مهندسی قضیه رو درک می‌کنم، ولی این کاری نیست که ما انجام می‌دیم.
برمی‌گردیم به:

16. خارجی: حیاط - روز

واز: خدا رو شکر که من اون بحث رو بردم، چون ...
استیو: واز ...
واز: سیستم باز چیزی که مردم درباره اون ماشین دوست داشتن و دلیل این که هنوزم فروش داره، همینه!
قطع سریع به:

17. داخلی - گاراژ - شب

استیو: به سیستم باز؟ ما یه سیستم باز نمی‌سازیم.
واز: البته که می‌سازیم. این چیزیه که مردم می‌خوان و انقلابیه که اپل II به پا می‌کنه...
استیو: مردم نمی‌دونن چی می‌خوان تا وقتی که به اون‌ها نشونش بدی. ادیسون تحقیقات بازار روی رقابت شمع و لامپ انجام نداد.
واز: فکر کنم بدون تحقیق زیاد می‌شه نتیجه گرفت که مردم ترجیح می‌دن یک کلید رو بزنن تا این که روغن نهنگ بسوزونن. بذار این دنیا رو بهت توضیح بدم. کاربرهای واقعی...
استیو: چه دنیایی رو می‌خوای توضیح بدی؟
واز: دنیای خودم رو.
استیو: تو روی سیاره وازنیاک زندگی می‌کنی.
واز: کاربرهای واقعی می‌خوان بتونن دستگاهشون رو تغییر بدن و به دلخواه خودشون بسازنش. می‌خوان تقویتش کنن، می‌خوان مهندس‌های سخت افزاری مثل من بتونن توانایی‌هاش رو افزایش بدن، باشه؟ کیبورد برای موسیقی، بُرد صدای بهتر، بُرد تصویر بهتر...
برمی‌گردیم به:

18. خارجی - حیاط - روز

واز: و به همین دلیله که 3000 نفر امروز این جا هستن.
قطع سریع به:

19. داخلی - گاراژ - شب

واز: ... کارت حافظه بهتر، اون‌ها درگاه می‌خوان!
استیو: اون‌ها حق رأی دادن ندارن. وقتی باب دیلن داشت «Shelter From Storm» رو می‌نوشت، از مردم نخواست که بهش متن ترانه بدن. نمایشنامه‌ها متوقف نمی‌شن تا نمایشنامه نویس از تماشاگرها بپرسه صحنه بعدی‌ای که دوست دارن ببینن چیه. یه نقاش...
واز: عشق کامپیوترها...
استیو: ما در لبه بزرگ‌ترین تغییر تکنولوژی ... عشق کامپیوترها؟!.... یه پرینتر و یه مودم... دو تا درگاه.
برمی‌گردیم به:

20. خارجی - حیاط - روز

واز: اون درگاه‌ها چیزی بود که اپل II رو جلو برد، فقط یک مثالش VisiCalc (13) هست، فکر کنم این نرم‌افزار به تنهایی باعث فروش 200 تا 300 هزار دستگاه شده باشه.
استیو: قلب من با تیم اپل II هست. اما یه محصول هفت ساله رو توی مراسم رونمایی از مک مورد نوازش قرار نمی‌دم!
قطع سریع به:

21. داخلی - گاراژ - شب

واز: کامپیوترها نقاشی نیستن.
استیو: برو به جهنم. هر بار که تو اینو بگی، من می‌گم برو به جهنم تا وقتی که بمیری یا بس کنی. امتحان کن.
واز: استیو...
استیو: بگو.
واز: کامپیوترها نقاشی (نیستند).
استیو (در میان حرفش): برو به جهنم. اون‌ها نقاشی هستن و چیزی که من می‌خوام، یه سیستم بسته است. کنترل کامل از اول تا آخر. غیرقابل دستکاری توسط هر کس دیگری.
واز: کامپیوترها قرار نیست کمبودهای انسانی داشته باشن. چرا می‌خوای نطفه این یکی رو با کمبودهای خودت بسازی؟
دو دوست در سکوت به هم نگاه می‌کنند.
استیو (مکث): این نباید رفاقتمون رو خراب کنه.
واز: هیچ چیزی نباید رفاقت ما رو خراب کنه، اما اگر چیزی این کارو بکنه، اون نباید تعداد درگاه‌های دستگاه باشه، درسته؟
برمی‌گردیم به:

22. خارجی - حیاط - روز

تعدادی از مردم در حال رفتن به داخل ساختمان هستند و یکی از آن‌ها هر دو استیو - جابز و وازنیاک - را می‌بیند.
یکی از میان مردم (فریاد می‌زند): هی! استیو .... استیو!
آن دو دست تکان می‌دهند.
استیو: اپل II مال توست، من تمام اعتبارش رو متعلق به تو می‌دونم.
واز: ممنون. اما اون‌ها در این مراسم به اعتبار نیاز دارن، کلش 30 ثانیه طول می‌کشه، حداکثر دو دقیقه...
آن دو به سمت داخل می‌روند و از در وارد می‌شوند به...

23. داخلی - راهرو - ادامه

استیو: امروز درباره مکینتاشه و مکینتاش مال منه.
واز: من تمام اعتبارش رو به تو می‌دم.
استیو: ممنون.
واز: تمام اعتبارش مال تو. فقط علناً از تیم اپل II تقدیر کن، چون این کار درسته. ما خیلی زود می‌فهمیم که تو واقعاً لئوناردو داوینچی هستی یا فقط فکر می‌کنی هستی، اما در این حال...
استیو: در این حال اپل II تموم شده. دوران درخشانی داشت. تو باید داخل سالن بری و روی صندلیت بشینی.
واز (مکث): باشه.
واز به راهرو برمی‌گردد و در حالی که می‌رود، می‌گوید..
واز: مک متعلق به جف راسکینه.
استیو به واز نگاه می‌کنه....
استیو (مکث): برای من یه بار دیگه بگو.
واز: کامپیوترها نقاشی (نیستن).
استیو (در میان حرفش): برو به جهنم!
واز (با کمی خنده): باشه.
واز در حالی می‌رود که آندره‌آ کانینگهام به استیو نزدیک می‌شود...
آندره‌آ (در گوشی صحبت می‌کند): هی! جوئل فورزیمر پشت دره. هر دو خیلی آرام صحبت می‌کنند.
استیو (مکث): از GQ؟
آندره‌آ (در میان حرفش): GQ. استیو، داره در مورد اتفاقاًت زیراکس پارک (14) سؤال می‌کنه.
استیو: داره در مورد پارک می‌پرسه؟
آندره‌آ: تو باید بری اون جا. من می‌خوام اون حقیقت رو از زبون تو بشنوه. نه (کس دیگه‌ای.)
استیو (در میان حرفش): اون چطور درباره پارک (فهمیده)؟
آندره‌آ (در میان حرفش): من نمی‌دونم، ولی اون فهمیده. چیزی هست که من باید بدونم؟
استیو سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد، در اتاق تشریفات (VIP) را باز می‌کند و داخل می‌شود به جایی که...

24. داخلی - اتاق VIP - ادامه

ده‌ها نفر استیو را تشویق می‌کنند.
استیو: ممنون بچه‌ها. می‌خوایم شروع کنیم، بهتره که برین و سر جاتون بشینین. جوئل، می‌شه یه لحظه بمونی؟
افراد اتاق VIP در حال خارج شدن یا با استیو دست می‌دهند، یا به پشتش می‌زنند، یا او را در آغوش می‌گیرند. چیزهایی مثل: «شانس یارت باشه»، «بزن ناکارشون کن»، و «برو که رفتیم» هم از آن‌ها شنیده می‌شود.
به محض این که اتاق خالی می‌شود...
جوئل: من سعی کردم به جواب این سؤال برسم که...
استیو: زیراکس پارک... پارک مخفف مرکز تحقیقاتی پالو آلتو (15) است. در دهه 70 آدم‌های اون جا چیزی به نام «گویی» ابداع کردن، GUI یا رابط کاربری گرافیکی. به جای تایپ کردن دستورات، اون‌ها از استعاره میزکار و تقریباً همون ایده صندوق پول مک دونالد استفاده کردن، همون جایی که یه دکمه با عکس همبرگر روش فشار داده می‌شه.
جوئل: و این تکنولوژی به شما نشون داده شد.
استیو: آره.
جوئل: و شما توی مکینتاش ازش استفاده کردین.
استیو: می‌شه بین زیراکس پارک و مک یه مرز کاملاً مشخص قائل شد...
جوئل: استیو، من اینو نمی‌گم، ولی اگه کسی بگه که شما مکینتاش رو از زیراکس دزدیدین، پاسخت چیه؟
استیو: تو می‌دونی کی پیانو رو اختراع کرده؟
جوئل: نه.
استیو: می‌دونی کی سونات مهتاب رو نوشته؟
جوئل: بتهوون.
استیو: این پاسخ منه. بعد از برنامه می‌بینمت.
استیو از اتاق بیرون می‌رود و برمی‌گردد به...

25. داخلی - راهرو - ادامه

جایی که اندی هرتزفیلد و جوانا منتظرش هستند.
اندی: من وقت بیشتری می‌خوام.
استیو: همچنین وقتی نداری.
آن‌ها به سمت دری می‌روند که به ورودی صحنه راه پیدا می‌کند.
اندی: 20 دقیقه.
استیو: ساعت 8:58 دقیقه است.
اندی: می‌تونیم دیرتر شروع کنیم.
استیو: ببین، ما شرکت کامپیوتری هستیم، نمی‌تونیم دیر شروع کنیم.
اندی: پس من یه فکر دیگه دارم.
آن‌ها از در وارد می‌شوند و ...

26. داخلی - پشت صحنه - ادامه

آن‌ها پشت یک پرده بزرگ هستند که تمام تصاویر روی آن نمایش داده خواهد شد. تعدادی مک و اپراتورهای آن‌ها روی میز هستند. ما می‌توانیم صدای انرژی بالای تماشاگران را بشنویم. و هم چنین یک مهندس را می‌بینیم که در حال تلاش برای پیدا کردن جایی در پشت مک است تا بتواند آن را با یک دیلم کوچک باز کند. در همین حال چند مهندس دیگر هم در حالی که پیچ گوشتی در دست دارند، در اطراف او ایستادند.
استیو: چی؟
اندی: این ایده فریب کارانه و تقریباً غیراخلاقیه.
استیو: گوشم باهاته.
اندی: من اونو روی 512 بایتی (16) اجرا می‌کنم.
استیو: تستش کردی؟
اندی: آره.
جوانا: وایسا ببینم. تو می‌خوای دموی یه کامپیوتر 128 بایتی رو روی یه کامپیوتر 512 بایتی اجرا کنی؟
استیو: هیشکی نمی‌فهمه.
جوانا (به اندی): و فکر می‌کنی این کار «تقریباً» غیراخلاقیه؟
اندی: انتخاب دیگه‌ای دارم؟
جوانا: لطفاً... به من بگو چرا این قدر مهمه که بگه سلام.
استیو: به خاطر ‌هالیوود. اون‌ها کامپیوترو یه چیز ترسناک نشون می‌دن. (به مک اشاره می‌کند) می‌بینی این چطور تو رو یاد یه چهره دوستانه می‌ندازه؟ این که شکاف دیسکت یه لبخند مضحکه؟ این یه موجود گرم، بازیگوش و خلاقانه است و باید بتونه بگه سلام. باید بگه سلام، چون می‌تونه.
ما صدای چند نفر از تماشاگران را که در بالکن نشسته‌اند، می‌شنویم که با ریتم، پاهایشان را به زمین می‌کوبند و دست می‌زنند. درست مانند یک کنسرت راک. خیلی زود چند نفر تبدیل به چند صد نفر می‌شوند.
استیو، جوانا و اندی در سکوت شاهد این اتفاق هستند.
استیو (در ادامه): ما کلاه برداری نمی‌کنیم. نسخه 512 بایتی در کمتر از یک سال عرضه می‌شه. آیا منو از نارضایتی شرق اروپاییت، معاف می‌کنی؟
جوانا (مکث... تسلیم می‌شود): کامپیوتر فیلم 2001: یک اودیسه فضایی هم دائم می‌گفت سلام و هنوز خیلی ترسناک...
استیو: معافم کن!
جوانا: فقط برای این ماجرا و فقط این دفعه!
سالن روشن می‌شود و صدای تماشاگران را می‌شنویم که به شدت تشویق می‌کنند. صدای یک زن را در سیستم صوتی می‌شنویم و او را می‌بینیم که با یک میکروفون پشت صحنه در حال صحبت است..
زن (صدای روی صحنه): خانم‌ها و آقایان لطفاً یکی از اعضای مؤسس شرکت و عضو هیئت مدیره را پذیرا باشید: مایک مارکولا!
ما سایه‌ای از مارکولا را می‌بینیم که به سمت تریبون می‌رود و می‌توانیم بدون این که چندان توجه کنیم، صدای سخنرانی او را بشنویم.
جوانا: باشه. باشه. استیو، برو و تو جهان یه حفره درست کن!
استیو: چند ساعت دیگه می‌بینمت.
جوانا برمی‌گردد و در حالی که سخنرانی مارکولا ادامه دارد، ناپدید می‌شود. استیو هم چنان منتظر ایستاده.
استیو (به اندی): توی سه تا تمرین آخر ما مک رو دقیقاً 41 دقیقه بعد از...
اندی: آره.
استیو: ساعت توی مک باید 9:41 دقیقه رو نشون بده.
اندی: زمان هر موقع باشه، ساعت هم همون رو نشون می‌ده. چون ساعته!
استیو یک لحظه مکث می‌کند، سر تکان می‌دهد و به سمت جایی می‌رود که باید منتظر بایستد تا نوبتش شود.
او یک چهره خوشایند می‌بیند... اولین چهره خوشایند امروز. آن چهره متعلق به جان اسکالی است. اسکالی مردی خوش تیپ و خون سرد است که تقریباً 20 سال از استیو بزرگ‌تر است. او یک بطری نوشیدنی و دو لیوان در دست دارد. استیو لبخند می‌زند و در حالی که سخنرانی در پشت سرش ادامه دارد، به سمت اسکالی می‌رود. استیو اسکالی را در آغوش می‌گیرد و آن‌ها به آرامی با هم صحبت می‌کنند..
استیو: خدای منان را شکر! سواره نظام بالاخره از راه رسید!
اسکالی: چون شنیدم امروز بدتر از همیشه‌ای و فکر نمی‌کردم که همچنین چیزی ممکن باشه. پس فرستاده شدم که فرشته نگهبان استیو باشم. اینم نوشیدنی مارگو سال 55.
استیو: ساعت 9 صبحه!
اسکالی: اینم مارگو سال پنجاه و پنجه!
اسکالی شروع به پر کردن دو لیوان می‌کند.
اسکالی: فقط خیالات منه یا تو واقعاً شروع کردی به شبیه من لباس پوشیدن؟
استیو: این ایده که مارکولا با گزارش دوره سه ماهه شروع کنه، ایده بدی بود. به جای شروع کردن با مارکولا می‌تونستیم روی تماشاگرها آب بریزیم.
اسکالی کمی می‌خندد...
استیو: می‌دونی 10 هزار گالن آب سرد که از سقف بریزه، برای مایک هم پول ذخیره می‌شه و هم کارت‌های سخنرانی!
اسکالی: آروم باش!
استیو: چرا؟
اسکالی (مکث): من نمی‌دونم، هیچ کس تا حالا همچین سؤالی نپرسیده.
استیو کمی می‌خندد.
اسکالی: اینم از این.
استیو: تو تنها کسی هستی که دنیا رو مثل من می‌بینه.
اسکالی: هیشکی دنیا رو مثل تو نمی‌بینه.
استیو: من مثل ژولیوس سزارم، جان. دورم پر از دشمنه!
اسکالی: این طور نیست.
استیو: هیئت مدیره...
اسکالی: هیئت مدیره پشت توئه.
استیو: چون تو ردیفش کردی که پشتم باشن.
اسکالی: به نظر من که اون‌ها هیئت مدیره خوبی‌ان، ولی اگه ازم می‌خوای که یکی یکی بیرونشون بندازم، می‌تونیم درباره‌ش صحبت کنیم.
استیو: من می‌خوام همه رو یه دفعه بیرون کنیم. و اگه نزدیک‌ترین خروجی پنجره باشه، از پنجره بندازیشون بیرون! قیافه‌شون وقتی آگهی رو بهشون نشون دادیم، یادته؟
اسکالی: نمی‌تونستم صورتشون رو ببینم، چون داشتن سرشون رو به میز می‌کوبیدن.
استیو: بعضی‌هاشون جوری خشکشون زده بود، انگار «هیتلر در وقت بهار» (17) رو دیدن!
اسکالی: اوجش برای من وقتی بود که سکوت با این حرف شکسته شد: «قراره بازی با کتاب ارول باشه، نه؟» آره، اسم آگهی هست 1984!
استیو: دیروز، یک روز بعد از این که آگهی، اونم فقط یک بار، پخش شد، ناشر مجله An week گفت این بهترین آگهی تمام اعصاره! که هست و اگه کسی بتونه یکی بهتر بسازه، بازم شرکت شیات / دی خواهد بود، که هیئت مدیره می‌خواست عوضشون کنه، و سازنده‌ش هم لی کلاو خواهد بود، که هیئت مدیره فکر می‌کرد دیوونه است. حالا اینو گوش کن، حاضری؟
آگهی «1984» روی پرده پخش می‌شود. ما آن را از پشت پرده می‌بینیم و به محض شروع شدن جمعیت سروصدا می‌کند.
اسکالی: حالا که بحث آگهی شد...
استیو: اون‌ها می‌خواستن لی کلاو رو اخراج کنن.
اسکالی: آیا ما از نژادپرست‌های کچل (18) به عنوان سیاهی لشکر استفاده کردیم؟ چند نفر اینو به من گفته‌ان.
استیو: آره.
اسکالی: ما به نژادپرست‌ها پول دادیم؟ من تو لیست حقوق بگیرهام نژادپرست دارم؟
استیو (مکث): فکر نکنم در حال حاضر، ولی ...
اسکالی: چرا؟
استیو: اون‌ها قیافه‌ای رو که می‌خواستن، داشتن.
اسکالی: منظورت قیافه نژادپرست‌های کچله؟
استیو: آره.
اسکالی: باشه، بیا این موضوع رو پیش خودمون نگه داریم، چون ممکنه به بعضی از مشتری‌هامون بربخوره.
استیو: به کدوم‌ها؟
اسکالی: به همه اون‌هایی که نژادپرست نیستن!
استیو: حرف من اینه که اون‌ها متوجه این آگهی نشدن.
اسکالی: نه نشدن.
استیو: اون‌ها متوجهش نشدن، دوستش نداشتن، تلاش کردن پروژه رو لغو کنن، اما اشتباه می‌کردن، کار ما درست بود و اون اتاق جلسه به یه ظرف پر از ترسوهای بالفطره تبدیل شده بود.
اسکالی: من توی موضوعات هیئت مدیره پشتتم. کی دیگه می‌دونه؟
استیو: کی چی رو می‌دونه؟
اسکالی: این که ما به تروریستا پول دادیم که تو آگهی مون بازی کنن.
استیو: جان...
اسکالی: اون‌ها در مورد آگهی اشتباه می‌کردن، اما هیئت مدیره خوبی هستن. اون‌ها آدم‌های خوبی هستن.
استیو: تنها مشکل اون‌ها، تنها مشکل اون‌ها اینه که آدمن! آدم‌ها...
طبیعت فطری آدم‌ها... چیزی که باید بهش فائق اومد.
اسکالی (مکث): وقتی من پپسی رو می‌چرخوندم، موفقیت زیادی کسب کردیم، چون تمرکزمون رو روی بازه سنی 18 تا 55 گذاشتیم که بخشی از یه گروه خشونت بار و متعصب (نبودن).
استیو (در میان حرفش): فهمیدم.
اسکالی: دور تو دشمن‌هات نیستن. (مکث) ما دیگه داریم می‌رسیم. فقط دو دقیقه از گزارش دوره‌ای مونده.
آن‌ها برای یک لحظه به سخنان مارکولا گوش می‌دهند...
استیو (مکث): کریسان اومده بود، با خودش لیسا رو هم آورده بود.
اسکالی: یه حدس‌هایی زده بودم!
استیو: دارم دائم روی شعرهای دیلن جابه‌جا می‌شم. شاید بیت دیگه‌ای ازش رو نقل کنم.
اسکالی: انتخاب‌هات بین چیه؟
استیو: «برای بازنده امروز، آینده برای بردن است!» که وضعیت الان ماست.
اسکالی: اون یکی؟
استیو: «من به زودی پنجره ات را خواهم لرزاند و دیوارهایت را به لرزش خواهم انداخت.»
اسکالی: نه.
استیو: چرا؟
اسکالی: ما داریم انقلاب خوره‌ها رو راه می‌اندازیم نه انقلاب فرانسه!
دیگه چی؟
استیو: «مادران و پدران، از سرتاسر این سرزمین بدین سو بیایید، و به چیزی که نمی‌فهمید، خرده نگیرید. دختران و پسران شما...»
اسکالی: «فراتر از دایره دستور شما هستند...» من همین الان صد چوق به اندی هرتز فیلد باختم. اون شرط بسته بود که تو شعرو عوض می‌کنی. ما 45 ثانیه وقت داریم و من می‌خوام ازش استفاده کنم تا ازت یه سؤال بپرسم. چرا افرادی که به فرزندی قبول شدن، به جای احساس انتخاب شدن، احساس می‌کنن که طرد شدن؟
استیو: این سؤال از کجا اومد؟
اسکالی: «دختران و پسران شما فراتر از دایره دستوراتتان هستند. جاده‌های قدیمی شما به سرعت کهنه می‌شوند. پس بروید به جهنم، چون اسم من استیو جابزه و زمان در حال تغییر است!»
استیو: من احساس نمی‌کنم طرد شدم!
اسکالی: مطمئنی؟
استیو: خیلی!
اسکالی: چون این طور نبوده که بچه به دنیا بیاد والدینش بگن: «نه ما از این خوشم نیومد!» از طرف دیگه، یکی تو رو انتخاب کرده.
استیو: این آهنگ در مورد نابود کردن گذشته است!
استیو: تا زمانی که ساعت‌ها کار می‌کنن، گذشته با گذشته بودنش خودش رو نابود می‌کنه!
اسکالی: نه، تو باید آگاهانه از شر گذشته خودت رو راحت کنی، و گرنه گذشته‌ت به حالت تبدیل می‌شه.
و استیو بسیار خوشحال است که کسی به این نکته اشاره کرده...
استیو: آره! آره! من داشتم (امتحانت می‌کردم).
اسکالی (در میان حرفش): آره.
استیو: این دقیقاً... می‌بینی... این دقیقاً چیزیه که... تو تنها کسی هستی که ... خدای من... منظور منم همینه. تو تنها کسی هستی که دنیا رو همون طوری می‌بینه که من می‌بینم. (مکث) چی شد که اون شرط رو با هرتزفیلد بستی؟
اسکالی: اون داشت به من هشدار می‌داد که تبدیل شدن من به نماد پدرانه تو می‌تونه برام خطرناک باشه. من می‌تونم هیئت مدیره رو با افراد دوستدار استیوتری جایگزین کنم.
استیو (مکث): من هیچ کنترلی ندارم.
اسکالی: تو خود شرکتی، معلومه که کنترل داری!
استیو: من در مورد شرکت حرف نمی‌زنم. (مکث) متوجه شدی که اتفاق‌های مهم زندگیت زمانی شروع می‌شن که اصلاً توی چرخه نقشی نداری. تا وقتی که کنترل داشته باشی... من نمی‌فهمم چرا مردم بی‌خیال داشتن این کنترل می‌شن. (مکث) اون بهت گفت تبدیل شدن به نماد پدرانه من خطرناکه؟
اسکالی: اون از این حرفش منظوری نداشت.
استیو: صد چوق رو نگه دار، من همون شعر قبلی رو می‌خونم.
اسکالی: خوبه.
استیو: واقعاً از این زِری که زد، چه (منظوری داشت)؟
اسکالی (در میان حرفش): هیچی. (مکث) من بهت افتخار می‌کنم. اشک در چشمان او حلقه نمی‌زند، اما همیشه برای استیو ارزش بسیاری دارد.
استیو: ممنون، رئیس.
مارکولا (صدای روی صحنه): مفتخرم که دوست عزیزم و مدیر عامل اپل رو معرفی کنم، جان اسکالی.
استیو: جان؟
اسکالی (برمی‌گردد): بله؟
استیو: لیسا توی مک یه نقاشی کشید.
قطع به:
صفحه سیاه
آهنگ «The Times They Are a-changin» پخش می‌شود.
اما نسخه‌ای که می‌شنویم، نسخه باب دیلن نیست، یک زن، خواننده این نسخه است و به جای گیتار آکوستیک خالی، تنظیم پرتر و سریعتری دارد. این نسخه دیگر یک آهنگ اعتراضی دوران جنگ ویتنام نیست، بلکه نسخه‌ای معاصرتر و مستقیم‌تر است.
در حالی که صفحه سیاه است، ما به ابتدای آهنگ گوش می‌دهیم تا این که...
فید به:

27. پیتر جنکینز - اخبار شبکه ABC

آهنگ هم چنان ادامه دارد ...
پیتر جنکینز: حالا وقت تماشای «ارزش پول» و مجریش بری پیترسون است.
بری پیترسون: کامپیوتر خانگی تقریباً اساطیری اپل یعنی مکینتاش، در مبارزه با رقیبش IBM غول صنعت رایانه، شروع سختی داشته. با این که پیش بینی فروش چیزی در حدود یک میلیون در سه ماهه اول بوده، اپل در ماه اول عرضه برای مشتریان تنها 35 هزار دستگاه از کامپیوتر دوستدار کاربرش فروخته.

28. دن رَتر - اخبار CBS

دن رَتر: شرکت کامپیوتری اپل امروز دو عدد از کارخانه‌های تولیدش را بعد از فروش ناامید کننده کامپیوتر پرچم دار جدیدش یعنی مکینتاش، تعطیل کرد.

29. اخبار محلی - نمایشگاه کامپیوتر

خبرنگار محلی: متخصصان این صنعت نبود نرم‌افزارهای سازگار و قابل دسترس را عامل شکست مک در جلب عموم مردم می‌دانند.
بیل تاهیل (متخصص صنعت کامپیوتر): اصراری که استیو جابز روی این امر داشت که از ابتدا تا انتها را کنترل کند، به این معناست که این کامپیوتر با بیشتر نرم‌افزارها یا سخت افزارهای خارجی سازگار نیست. این یک ایراد شکسپیری در سیستمی است که واقعاً پتانسیل بالایی داشت.

30. گفت‌و‌گوی وال استریت - میز مناظره

کارشناس تکنولوژی: می‌دونین در ماه اخیر چند مک به فروش رفته؟ پنج هزار تا!

31. پیتر جنکینز - اخبار ABC

پیتر جنکینز: اپل امروز اعلام کرد که یکی دیگر از کارخانه‌هایش را این بار در دالاس تعطیل خواهد کرد. برای توضیحات بیشتر سری به بری پترسون و برنامه «ارزش پول» می‌زنیم.

32. دن رَتر - اخبار CBS

دن رَتر: در حرکتی که بسیاری، اما نه همه وال استریت و افرادی را که در راهروهای شرکت‌های تکنولوژی شمال کالیفرنیا هستند، شوکه کرد، هیئت مدیره شرکت کامپیوتری اپل امروز رأی به اخراج مؤسس این شرکت، استیو جابز، داد.

33. خارجی. سالن اپرا/ سانفرانسیسکو - روز

«The Times They Are a-changin» هم چنان ادامه دارد.
1988 سالن اپرای سانفرانسیسکو
سالن اپرا دو برابر سالن اجتماعات فلینت جا دارد و مردمی که در حال وارد شدن هستند، سه برابر مراسم معرفی مک هستند. ون‌های متعلق به اخبار محلی بیرون پارک شده‌اند، عکاسان و خبرنگاران با کارت‌های دور گردنشان همراه با جمعیت بسیار زیادی در داخل لابی‌ای منتظر هستند که دیگر جا ندارد.
بنرها و تابلوهای مختلف به ما می‌گویند که این مراسم رونمایی از اولین محصول شرکت نکست یعنی کیوب یا مکعب است.
صدای روی صحنه از آهنگ: بیایید نویسندگان و منتقدان که با قلمتان موعظه می‌کنید. چشمانتان را باز کنید، چون فرصت دیگر نخواهد آمد. رود سخن نگویید، چرا که چرخ هم چنان در حال چرخیدن است و نمی‌شود فهمید که قرعه این بار به نام چه کسی می‌افتد برای بازنده امروز، آینده برای بردن است. چرا که زمان در حال تغییر است.

34. داخلی - سالن اپرا - روز

استیو تنها روی صحنه ایستاده و تمام نورها روی او متمرکز هستند. موهایش کمی کوتاه شده و حالا مدل مویی دارد که چند صد دلار هزینه‌اش شده. اما تفاوت اصلی نبود تنش در محیط و حس شوخ طبعی در اوست.
روی یک میز که به شدت زیبا نورپردازی شده، یک مکعب کوچک زیر یک پارچه سیاه قرار گرفته و در کنارش هم یک گلدان قرار دارد. اسلایدها روی پرده پشت استیو در حال تغییر هستند تا صحبت‌های او را تکمیل کنند.
استیو: سه هزار کالج و دانشگاه تنها در ایالات متحده وجود دارند. بیش از 45 هزار دپارتمان مختلف، بیش از 600 هزار عضو هیئت علمی و استاد و بیش از 12 میلیون دانش آموز. بودجه سالانه استنفورد بیش از 750 میلیون دلار و در حال رشد. دانشگاه ایالتی اوهایو، کالیفرنیا، کلرادو، یوسی ال ای، جورجیاتک... این دانشگاه در حقیقت شرکت‌هایی در لیست فورچون 500 هستند که خود را پشت پوشش... جورج؟
استیو جورج کوتز، مدیر خلاقیت ارائه محصول، را صدا می‌زند.
جورج (بلند جواب می‌دهد): بله!
استیو: تمرکز نور کمی زیاده!
جورج: نور اسلایدها؟
استیو: نه روی زمین، یه نوک سوزن زیاده.
جورج: فکر کردم ما نور شارپ می‌خواستیم!
استیو: انگار که من استیو کبیر شدم!
جورج: تو نمی‌تونی از جایی که هستی، اون جا رو ببینی!
استیو: من این جا رو از تک تک صندلی‌های ساختمون دیدم و از خیلی‌هاشون به نظر می‌رسه که من می‌خوام یه شال ابریشمی از تو آستینم دربیارم. مسئله‌م شخصی نیست، فقط خیلی طرفدار استفاده از زیباشناسی سیرک نیستم.
جورج (بلند صدا می‌زند): باشه، همین جا وایسین. (رو به استیو) ما باید بریم بالا و تمام تجهیزات و نورها رو دوباره تنظیم کنیم.
استیو (به بالا اشاره می‌کند): فقط یکی ... 30 تای دیگه مشکل ندارن. جوانا به روی صحنه می‌آید و البته که چهار سال پیرتر شده است.
جوانا: حالا که متوقف شدیم، چند نفر تو اتاق VIP هستن که می‌خوان برات آرزوی موفقیت کنن.
آن‌ها از روی سن خارج می‌شوند...
استیو: من سیرک رو دوست دارم، من عاشق سیرکم، ولی چرا هنوز این شکلی هستن؟
جوانا: واز هم این جاست.
استیو: بازیگرها و بدل کارها حیرت انگیز هستن. اون‌ها استاد مهارت‌های به شدت سخت، ولی نه چندان به دردبخور هستن. من نمی‌دونم تو اوکراین چه خبره... و در نتیجه باید به شکل بهتری عرضه... من در آینده تو صنعت سیرک انقلاب راه می‌اندازم!
جوانا: چرا این قدر سرخوشی؟
استیو: من همیشه سرخوشم!
جوانا: جان اسکالی هم این جاست.
استیو از شنیدن این حرف خوشش نمی‌آید و این ناراحتی را روی دری خالی می‌کند که با شدت آن را هل می‌دهد تا باز شود. آن دو وارد می‌شوند به...

35. داخلی - راهروی زیرزمینی اپرا - ادامه

جوانا: این از خوبیشه که اومده.
استیو: دیگه خبری از چادرهای آبی با ستاره‌های زرد روش نخواهد بود. خبری از لباس‌ها و گریم‌های عجیب و غریب نخواهد بود. یه سن سیاه و نور سفید. اگه بخوام واقعاً صادق باشم، باید اضافه کنم که نسبت به دلقک‌ها هم دودلم، می‌دونی چرا؟
جوانا: و اندی هرتزفیلد. تو باید اون‌ها رو ببینی، اون‌ها با این کارشون دارن بهت احترام می‌ذارن.
استیو: هیچ کدوم از اون‌ها تا حالا منو نخندونده!
جوانا: تو در هر صورت باید اون‌ها رو ببینی.
استیو: من دارم در مورد دلقک‌ها حرف می‌زنم، ‌ای کمونیست نچسب!
جوانا: ببین...
استیو: اگه اون‌ها واقعاً برای من آرزوی موفقیت دارن، بهتره اونو برای خودشون نگه دارن.
جوانا: می‌شه یه چیزی بهت بگم؟
استیو: من فکر نمی‌کنم که اون‌ها آرزوی موفقیت منو داشته باشن، ولی با این مشکلی ندارم. من از اپل عبور کردم. من از مک و واز و اسکالی عبور کردم، همون طور که تو از عشق دبیرستانت عبور کردی: یکی جدیدش رو ساختم!
جوانا: می‌شه یه چیزی بهت بگم؟
استیو: آره.
جوانا: تو گفتی که با اون‌ها رقابت نمی‌کنی و بعد کامپیوتری طراحی می‌کنی که فقط برای بازار آموزشی و علمی باشه که تنها بازاریه که اون‌ها صاحب تمام و کمالش هستن. پس فکر کنم خوبه که اومدن.
استیو: اون‌ها دارن از من شکایت می‌کنن!
جوانا: هنوز از خوبیشونه که اومدن.
استیو: این از بزرگواری‌شون نیست که این جا هستن، اون‌ها می‌خوان در ظاهر این مثل یه طلاق توافقی و صلح آمیز به نظر برسه. تاریخ نگاه خوبی به جو دیماجیو نداره که مرلین مونرو رو ول کرد!
جوانا در حالی که چشمانش را بسته و مشتش را به سمت آسمان تکان می‌دهد، صدای بلند اما سرکوب شده‌ای از خود درمی‌آورد.
استیو (ادامه): مشکل تو چیه؟
جوانا: نمی‌دونم چیه، ولی مطمئنم که ریشه‌ش به تو برمی‌گرده. می‌دونی من کسی هستم که باید تو رو دائم به مردم توضیح بدم. مثلاً دادن صدهزار دلار به پل رند برای لوگوی شرکت اونم وقتی که ما نمی‌دونستیم قراره چی تولید کنیم! یه قالب 650 هزار دلاری برای مکعب، چون خدا اون روز رو نیاره که درجه‌های مکعب به جای 90 بشه 90،1 درجه رو ممنوع کردم. اون جعبه الان می‌تونه تو موزه گوگنهایم به عنوان اثر هنری نشون داده بشه و تازه تعداد لایه‌های رنگ رو فراموش کردی!
جوانا: رنگ جعبه یا کارخونه؟ چون حتماً مشتری‌هایی که اون بیرون هستن، با خودشون فکر می‌کنن: «می‌دونی من می‌خوام اینو بخرم، ولی مطمئن نیستم که رنگ دیوارهای کارخونه‌شون رو توی فورت وال دوست داشته باشم!»
استیو: تو برای کسی که هیچ تخیلی نداره، خیلی بامزه‌ای.
جوانا: به اون‌ها دلیلی نده که به رسانه‌ها بگن تو فکر می‌کنی تافته جدابافته‌ای، چون عقده حقارت و نادیده گرفته شدن داری! می‌شه این کارو برای من بکنی؟
استیو: من فکر نمی‌کنم که تافته جدابافته‌ام!
جوانا (سعی می‌کند جلوی خنده‌اش را بگیرد): باشه، ولی بهشون دلیل نده که این طور بگن.
استیو: نیستم!
جوانا: این شد! رفتار مناسب اینه.
استیو: این رفتار مناسب نیست... (مکث) اون‌ها یه دقیقه دیگه منو صدا می‌زنن که نورو چک کنم.
جوانا: برو کنار.
استیو: باشه.
جوانا: باشه؟
استیو: یه چیز دیگه.
جوانا: البته. بگو.
استیو: هیچ سؤالی بعد از مراسم نباشه.
جوانا: نباشه... چرا؟
استیو: تا وقتی که جواب بهتری داشته باشم، هیچ نشست مطبوعاتی‌ای نداریم. اگه یکی پرسید من کجام، تو همین الان منو دیدی و من زود برمی‌گردم.
جوانا: فکر می‌کنی این کارت تا کی جواب می‌ده؟
استیو: نمی‌دونم، تو چقدر تو کارت وارد هستی؟
جوانا: به من بگو که چی رو نمی‌دونم. جدی می‌گم، بهم بگو.
استیو: به من اعتماد کن.
جوانا چند دقیقه او را تماشا می‌کند تا چیزی را متوجه بشود...
جوانا (مکث): باشه. کی رو می‌خوای اول ببینی؟
استیو: صورت استیو وازنیاک را به حضورم بیاور!
استیو می‌رود به سمت...

36. داخلی - رختکن استیو در سالن اپرا - ادامه

جایی که یک یخچال کوچک قرار دارد و یک بطری آب از آن برمی‌دارد. استیو برمی‌گردد و...
استیو: وای‌ی‌ی!
لیسا را که حالا 9 ساله شده، می‌بیند و مشخصا نمی‌دانسته که او در اتاق بوده.
لیسا با دقت در حال اندازه‌گیری لبه‌های کامپیوتر نکست، همان مکعب سیاه به نام کیوب، با یک خط کش است. او یک واکمن سونی به کمرش آویزان کرده و هدفون متصل به واکمن هم دور گردن اوست.
لیسا: یه لحظه واسا.
استیو: من فکر کردم تو رفتی مدرسه.
لیسا: یه لحظه واسا.
استیو: تو قرار بود یه ساعت پیش بری مدرسه، من فکر کردم دیگه رفتی.
لیسا: من امروز مامانم رو به موقع بیدار نکردم. این اتفاق قبلاً هم افتاده. من با زنگ ساعت بیدار می‌شدم و صبحونه می‌خوردم، گاهی بعد از انجام این کارها یادم می‌ره که ساعت رو نگاه کنم!
استیو (مکث): چرا مامانت ساعت خودش رو کوک نمی‌کنه؟
لیسا: این یکی از کارهاییه که وظیفه منه.
استیو از شنیدن این حرف متنفر است، اما نمی‌خواهد درگیر این ماجرا شود.
استیو (مکث): من نمی‌فهمم که این ماجرا چه ربطی به این داره که تو هنوز این جا... مامانت کجاست؟
لیسا: رفت یه تلفن عمومی پیدا کنه.
استیو: یه ساعت پیش اون گفت که...
لیسا دستش را بلند می‌کند.
استیو: لازم نیست دستت رو بلند کنی.
لیسا: تو گفتی اندازه این یه کم نامیزونه!
استیو: آره هست.
لیسا: من همین الان اندازه‌ش گرفتم.
استیو یک ثانیه به او نگاه می‌کند و سپس به سمت در می‌رود، سرش را از در بیرون می‌کند و به دنبال کمک می‌گردد...
استیو (فریاد می‌زند): جوانا!
لیسا: از چهار طرف دقیقاً یه فوته!
استیو: این مکعب شیش تا وجه داره، اما تو در حال حاضر نباید این جا باشی.
لیسا: ما می‌دونیم که اگه چهار طرفش با هم مساوی باشه، دو طرف دیگه هم با هم مساوی هستن.
استیو: تو کلاس چندمی؟
لیسا: چهارم.
استیو: هنوز خیلی مونده که به هندسه برسی!
لیسا: این پاسخ منطقیه!
استیو: بالا، پایین، راست و چپ تقریباً یک میلی متر کوتاه‌تر از جلو و عقب مکعبه.
لیسا: نه نیست، من اندازه گرفتم.
استیو: لیسا، من یه جورایی متخصص طراحی هستم و اون یه خط کش 20 سِنتیه! فکر نمی‌کنی احتمالش هست که خطا داشته باشه؟
لیسا چند لحظه به این نکته فکر می‌کند.
لیسا (مکث): اگه یه خط‌کش دیگه داشتم، می‌تونستم این خط کش رو اندازه بگیرم، ولی واقعاً شک دارم (که خطا داشته باشه).
استیو: وقتی مادرت برگشت...
لیسا: چون این یه خط کشه!
استیو (مکث): باید بری مدرسه.
لیسا: چرا خطا داره؟
استیو: حرفم رو که الان زدم، شنیدی؟
لیسا: آره.
استیو: چون بعضی وقت‌ها به نظر می‌رسه که بدون گوش دادن به بقیه به حرف زدن ادامه می‌دی.
لیسا: الان دارم گوش می‌دم.
برای یک لحظه سکوت برقرار می‌شود...
استیو: چیزی لازم نداری؟
لیسا: نه.
یک سکوت ناخوشایند دیگر...
لیسا (مکث): چرا این یه مکعب کامل نیست؟
استیو: اینو قبلاً هم پرسیدی.
لیسا: یادم رفت چی بود.
استیو: این یه ناهنجاری یا خطای بصریه. برای چشم انسان یه مکعب کامل و دقیق شبیه مکعب نیست. برای همین در دو طرف یه میلی متر از یه فوت کم کردیم.
لیسا: ناهنجاری چیه؟
استیو: اینم قبلاً ازم پرسیدی، نمی‌دونم چرا این کارو می‌کنی.
لیسا واقعاً نمی‌داند چه بگوید... چون فقط 9 سال دارد.
استیو (مکث):.... یعنی به استثنا، چیزی که داخل یه الگوی ثابت قرار نمی‌گیره.
صدای در می‌آید...
استیو: دیگه باید به مدرسه‌ت بری. (بلند به سمت در) بیا تو!
جوانا در را باز می‌کند و همراه واز داخل می‌شود.
استیو: فکر می‌کنم شما دو نفر با هم آشنا شدین!
استیو: هی مرد!
واز: سلام رفیق قدیمی.
استیو: به نظر خوب میای.
واز: تو هم همین، تو هم همین طور.
جوانا: و به من گفتن که جورج آماده است که بیای و به تمرکز نور یه نگاهی بندازی.
استیو (به واز): با من قدم بزن.
واز: این لیساست؟
استیو: آره.
واز: این نمی‌تونه لیسا باشه.
استیو: هست.
واز (با دست اندازه‌ای کوچک را نشان می‌دهد): لیسا این قدریه.
استیو: اون‌ها بلندتر می‌شن. یالا.
واز: منو یادت میاد؟
استیو: اون تو رو یادش نمیاد.
واز: من دوست باباتم، استیو وازنیاک.
لیسا: خیلی ببخشین، من شما رو یادم نمیاد.
واز (مکث): چقدر شما باادبی.
استیو: واز؟
واز: باشه.
واز به سمت در می‌رود...
استیو (به جوانا): کریسان رفته که تلفن عمومی پیدا کنه. (به ارامی در مورد لیسا صحبت می‌کند) ممکنه حواست به لیسا باشه تا...
جوانا: باشه.
استیو به واز می‌پیوندد و هر دو به سمت...

37. داخلی - راهروهای زیرزمینی اپرا - ادامه

مسیر سالن اصلی می‌روند.
واز: اون بیرون حسابی شلوغ و پلوغ شده.
استیو: جمعیت خوب امدن.
واز: جمعیت عالی اومدن.
استیو: آره.
واز: «به طرز دیوانه واری عالی.»
استیو: به طرز دیوانه واری عالی.
واز: می‌دونی این اولین باره که ما برای یه تیم بازی نمی‌کنیم. مثل این که تو داری اولین آلبوم مستقلت رو بیرون می‌دی. ممنونم که منو به مراسم رونمایی دعوت کردی.
استیو: من می‌خواستم اختلاف‌هایی که بینمون بود، رفع بشه.
واز: منم دقیقاً همین رو می‌خوام. برای همین اومدم پشت صحنه.
می‌خواستم بدونی که اون بیرون من پشتت هستم.
استیو: هیچ شانسی هست که اون بیرون به جای من بری؟
واز: استیو. من تو رو دوست دارم.
استیو: منم تو رو دوست دارم واز.
واز: می‌دونی... یه چیزهایی گفته شد...
استیو: آره گفته شد.
واز: اون چیزها... (مکث) من توی این کارها اصلاً وارد نیستم. فکر کنم..
استیو: اون حرف‌ها به صورت عمومی گفته شد.
واز (مکث): آره.
استیو: اون‌ها چاپ شدن. تو می‌دونستی که یه خبرنگار از مجله فورچون داره باهات صحبت می‌کنه، درسته؟ گولت نزده بودن، نه؟
واز: نه.
استیو (اشاره می‌کند): مراقب جلوی پات باش.
واز: ببین، من نمی‌دونم دقیقاً چی گفتم. می‌دونم که اون حرف‌ها...
استیو (بدون این که مشکلی داشته باشد): «استیو می‌تواند شخصی بددهن باشد و به شما آسیب بزند.»
واز: آره.
استیو (بدون این که مشکلی داشته باشد): «من امیدوارم که اون محصول واقعاً عالی باشد و برای او هم آرزوی موفقیت می‌کنم...»
واز: آره.
استیو (با این بخش مشکل دارد): «... اما نمی‌توانم به صداقت و درستی او اعتماد کنم.» این جا یه لحظه صبر کن.
آن‌ها حالا پشت صحنه هستند و استیو روی سن می‌رود؛ جایی که چیدمان جدیدی از نورها منتظر او هستند. ما هم چنان چند لحظه‌ای با واز پشت صحنه می‌مانیم؛ کسی که حالا فهمیده رفع اختلافی که استیو در نظر دارد با چیزی که او فکر می‌کرده، دو نگاه کاملاً متفاوت است.
جورج کوتز از اتاق فرمان فریاد می‌زند.
جورج: خوبه؟
استیو به کف سن و به لبه‌های دایره‌های نور نگاه می‌کند.
استیو: خوبه. می‌خوای از کجا ادامه بدم؟
جورج: لغت نامه.
استیو: لغتی که گاهی برای توصیف من استفاده می‌شود...
جورج: یه لحظه واسا، هنوز اون‌ها آماده نیستن.
استیو: ما فقط 10 دقیقه تا تخلیه سالن وقت داریم.
جورج: شک دارم که بتونیم به موقع شروع کنیم.
استیو: بهت قول می‌دم که به موقع شروع می‌کنیم.
جورج: ما هنوز باید سراغ....
استیو: ما کامپیوتر می‌سازیم، ما سر... من قبلاً این گفت‌و‌گو رو داشتم....
ما سر وقت برنامه رو شروع می‌کنیم.
صفحه عظیم پشت استیو دسکتاپ نکست را نشان می‌دهد و در همین حال استیو امکانات لغت نامه را نشان می‌دهد.
جورج: ادامه بده.
استیو: لغتی که گاهی برای توصیف من استفاده می‌شه، «عطاردی» (19) هست.
جورج: برای خنده تماشاگرها صبر کن.
استیو: بگذارید به معنایی که واژه نامه داده نگاهی بیندازیم. (صفحه را بالا و پایین می‌کند تا به آن برسد) «وابسته یا زاده شده زیر سیاره عطارد» (باز در صفحه پایین‌تر می‌رود) فکر کنم سومی معنی‌ای هست که بقیه در نظر دارند.
استیو نگاهی به پایین سن می‌اندازد و لیسا را می‌بیند که در فاصله چند قدمی از واز ایستاده و مشغول تماشای اوست.
استیو (ادامه): «شخصی که تغییرات غیرقابل پیش بینی رفتاری دارد!»
جورج: برای خنده تماشاگرها صبر کن.
استیو: با این حال اگر در لغت نامه پایین برویم، می‌بینیم که متضاد این لغت «زحلی» (20) است. با دو بار کلیک رویش سریع می‌توانیم معنای آن در واژه نامه را ببینیم که این است: «روحیه و مزاج آرام. کسی که به آرامی تغییر می‌کند یا واکنش نشان می‌دهد. کسی که مشربی بدخلق و افسرده دارد.»
جورج: برای خنده تماشاگرها صبر کن.
استیو: پس فکر نکنم که عطاردی در کل چیز بدی باشه.
جورج: بریم سراغ بخش 141.
استیو: به من یه لحظه زمان بده.
استیو به سمت گوشه سالن حرکت می‌کند...
استیو (رو به لیسا): این که الان توی مدرسه نیستی، خلاف قانونه!
لیسا: مامان گفت می‌تونم تماشا کنم.
استیو: اون کجاست؟
استیو لیسا و واز را هدایت می‌کند به...

38. داخلی - راهروهای زیرزمینی اپرا - ادامه

لیسا: چرا عطاردی در نهایت لغت بدی نشد؟
استیو: یادته که پریشب وقتی که سر شام بودیم، همین سؤال رو ازم کردی؟
لیسا: جوابش رو یادم رفته.
استیو: لغتی که متضاد عطاردی بود، بد بود، که یعنی عطاردی خوبه.
لیسا: نمی‌فهمم چی شد.
استیو: من فکر می‌کنم که فهمیدی.
لیسا: نفهمیدم.
استیو: چون هفته پیش وقتی برای تمرین اومدی هم در موردش صحبت کردیم.
لیسا: چرا زاویه‌ها قائم نیستن؟
استیو: زاویه‌ها؟
لیسا: مکعب رو می‌گم.
استیو: زوایای مکعب قائم هستن.
لیسا: منظورم اینه که چرا توی چیزهای دیگه قائم نیستن؟
استیو: چرا دارم احساس می‌کنم که منو سر کار گذاشتی؟
لیسا: این طور نیست.
استیو: واز؟ چرا زوایای چیزهای دیگه قائم نیستن؟
واز (به لیسا): وقتی تولید کننده‌ها وسایل رو 90 درجه می‌سازند، به کم در زاویه‌ها تقلب می‌کنن... 89، 91 ... تا بیرون آوردن اون وسیله از توی قالب آسون‌تر بشه. مثل در آوردن کیک از توی قالبش. اما تو پروژه کامپیوتر جدید بابات، اون اصرار داشت که زوایا دقیقاً 90 درجه باشن.
لیسا: چرا؟
واز: اون یه کمال گراست.
لیسا: چه باحال.
استیو: خیلی‌ها وقتی می‌گن باحال، واقعاً منظورشون این کلمه نیست.
واز (به لیسا): من منظورم همین بود.
استیو در را باز می‌کند و می‌رود به...

39. داخلی - اتاق رختکن استیو - ادامه

.... جایی که کریسان منتظر ایستاده.
استیو: من فکر کردم شماها یه ساعت پیش رفتین.
کریسان: لیسا می‌خواست ارائه پدرش رو تماشا کنه.
استیو (به لیسا): همین جا صبر کن، الان بر می‌گردم.
لیسا (به کریسان): من برنامه لغت نامه رو دیدم.
استیو در را پشت سرش می‌بندد و تنها با واز در راهرو می‌ایستد.
استیو: تو تحت فشار قرار گرفته بودی؟
واز (مکث): منظورت چیه؟
استیو به اطراف نگاه می‌کند.... سپس واز به دنبال او به سمت یک در که نوشته «فقط پرسنل مجاز» می‌رود که راهی است به...

40. داخلی - محل قرارگیری ارکستر - ادامه

صندلی‌ها و پایه‌های نگه دارنده نت‌های موسیقی هر دو خالی هستند و به صورت نیم دایره دور جایگاه خالی رهبر ارکستر چیده شده‌اند.
استیو برای یک لحظه به اطراف نگاه می‌اندازد .... واز واقعاً نمی‌داند که آن‌ها آن جا چه می‌کنند. استیو به آرامی در اتاق قدم می‌زند...
استیو: اینو نگاه کن. این جایگاه ارکستر اپرای سانفرانسیسکوئه.
واز: آیا من تحت فشار قرار گرفته بودم؟
استیو: یه بار بسیجی اوزاوا رو توی جشنواره موسیقی تنگل وود دیدم.
همون رهبر ارکستر جنجالی که واقعاً آدم زیرک و کاربلدیه. ازش پرسیدم که رهبر ارکستر دقیقاً چه کاری رو انجام می‌ده که یک مترونوم (21) نمی‌تونه انجام بده. حیرت آور بود که...
واز: ... که اون نزد شل‌وپلت کنه؟
استیو (به جوک واز می‌خندد): حرفت درسته. نه، اون گفت «موزیسین‌ها سازشون رو می‌نوازن. من ارکستر رو می‌نوازم!»
واز: درسته که حس حرف خیلی مهمی رو داره، اما واقعاً هیچ معنایی نداره.
استیو: مارکولا، اسکالی، اون‌ها ازت خواستن که تو رسانه‌ها به من فحش بدی؟
واز: من دلایلی داشتم که (عصبانی باشم).
استیو (در میان حرفش): کار اون‌ها بود؟
واز: البته که نه.
استیو: ولی اون‌ها از تو خواستن که گفت‌و‌گو کنی.
واز: اپل تحت محاصره بود. تو تازه شرکت رو ترک کرده بودی، یکی باید با رسانه‌ها حرف می‌زد.
استیو (مثل تهیه کنندگان قدیمی حرف می‌زند): من همین جام واز شرکت منو ترک کرد.
واز: من بهت التماس کردم، بهت التماس کردم. اپل II 70 درصد درآمد رو تأمین می‌کرد، فکر می‌کردی چی می‌شه؟ تو به اندازه کافی به اپل II یا لیسا اهمیت نمی‌دادی.
استیو: بذار اینو مشخص کنم، من به هیچ وجه به اپل II و لیسا اهمیت نمی‌دادم.
واز: به من فشار نیاوردن که این مصاحبه رو انجام بدم. چیزی که من به رسانه‌ها گفتم، بازتابی صادقانه ولی شاید کمی با خشم از چیزی بود که باور دارم.
استیو: واز؟
واز: بله.
استیو: اون لعنتی چیه که رو مچت بستی؟
واز: می‌خوای بدونی؟
استیو: واقعاً نمی‌تونم بیشتر صبر کنم.
واز: همه 10 سال دیگه این‌ها رو دستشون می‌کنن. این یه ساعت نیکسیه که از لوله‌های نیکسی ساخته شده.
واز ساعتش را به استیو نشان می‌دهد؛ ساعتی بدقواره که خروجی دیجیتال بزرگی از ساعت می‌دهد. نکته‌اش این جاست که عددها درست شبیه آن عددهایی است که در فیلم‌ها روی بمب‌های ساعتی دیده می‌شوند.
واز (ادامه): این در حقیقت تکنولوژی 40 سال پیشه... لوله‌های سرد کاتدی که با 140 ولت کار می‌کنن. من دستم رو 45 درجه می‌چرخونم و ساعت رو می‌بینم... ساعت و دقیقه ش.... ذهن ما این جوری کار می‌کنه.
استیو: یه لطفی به من کن... ساعت رو یه ذره جلو بکش، انگار سوار هواپیمایی و می‌خوای ساعت رو با یه منطقه زمانی مقصد تنظیم کنی.
واز: مشکلی نیست.
واز پیچ قسمت جلویی ساعت را باز می‌کند، عددهای شبیه بمب ساعتی انگار از داخل سریال‌های اکشن آمریکایی بیرون آمده‌اند و وقتی که واز شروع به فشار دادن دکمه‌های ریز با نوک خودکارش می‌کند، حتی ترسناک‌تر به نظر می‌رسند.
استیو: ببخشین، مهماندار؟ این آقایی که کنار منه به نظر می‌خواد یه بمب منفجر کنه.
واز متوقف می‌شود...
واز (مکث): واقعاً فکر می‌کنی شبیه بمبه؟
استیو: حتی همین الان هم صددرصد مطمئن نیستم که نیست.
واز (مکث): شاید وقتی مردم بهش عادت...
استیو: نه.
این دو چند لحظه در سکوت می‌گذرانند...
واز (مکث): من عصبانی بودم. تو چیزهایی در مورد اپل II می‌گفتی و برخوردی که با تیم (داشتی)...
استیو (در میان حرفش): واز... تو همیشه حق ورود رایگان رو خواهی داشت... باشه. (مکث.... می‌ایستد) من باید برگردم به پشت صحنه، تقریباً دو دقیقه از وقت تمرینمون مونده.
استیو به سمت در می‌رود، اما متوقف می‌شود، چون...
واز: می‌دونی این حرفت چقدر فخرفروشی بود! شاید تو (نمی فهمی، شاید)...
استیو (در میان حرفش): من نمی‌خوام تو رو با دست بند پلاستیکی ببینم که از توی هواپیما بیرون می‌کشن، کجای این....
واز: من برای همیشه حق ورود رایگان دارم؟ از تو؟ تو کسی هستی که آدم‌ها رو راه می‌ده؟! تو این حق رو به من می‌دی؟
استیو: رفیق کوچولوی من، با این وضع سکته می‌کنی.
واز: تو چی کار کردی؟! تو چی کار کردی؟! چرا لیسا هیچ وقت اسم منو نشنیده بود؟
استیو: لعنت، مرد، چند تا کلاس چهارمی تو دنیا اسم تو رو شنیدن؟
واز: تو کدنویسی بلد نیستی. تو مهندس نیستی، طراح نیستی، تو نمی‌تونی با یه چکش میخ رو به دیوار بزنی. من بورد مدارها رو ساختم، رابط کاربری گرافیکی از زیراکس پارک دزدیده شده بود، جف راسکین رئیس تیم مک بود قبل از این که تو اونو از پروژه خودش بیرون بندازی...
همه چی! یکی دیگه این جعبه رو طراحی کرده! پس چطوریه که من روزی 10 بار می‌خونم که استیو جابز یه نابغه است؟ تو چی کار می‌کنی؟
استیو: من ارکستر رو می‌نوازم. و تو موزیسین خوبی هستی. (اشاره می‌کند) تو همون جا بشین. تو بهترین آدم ردیف خودت هستی.
واز: من اومدم که تنش‌ها رو از بین ببرم. می‌دونی چرا اومدم؟
استیو: همین الان جواب (خودت رو ندادی)؟
واز (در میان حرفش): من اومدم این جا چون تو داری خودت رو به کشتن می‌دی. کامپیوتر تو شکست خواهد خورد. تو مشاورهایی از کالج‌ها و دانشگاه‌ها داری که بهت می‌گن یه سیستم قوی کاری با قیمت دو تا سه هزار دلار نیاز دارن. تو قیمت نکست رو 6500 دلار گذاشتی، تازه این بدون‌ هارد درایو سفارشی سه هزار دلاریه، که مردم خواهند فهمید خیلی هم سفارشی نیست، چون دیسک لیزری خیلی برای این سیستم ضعیفه و بعد پرینتر لیزری دوهزار و پونصد دلاری که قیمت کل رو می‌رسونه به 12 هزار دلار. و تو کل جهان، تنها کسی که براش مهمه این امکانات توی یک مکعب بی‌نقص باشه، تو هستی. تو داری خودت رو به کشتن می‌دی و من این جا اومدم که وقتی این کارو می‌کنی، کنارت وایسم، چون رفقا این کارو برای هم انجام می‌دن، مردها این کارو برای هم انجام می‌دن، من نیازی به حق ورود تو ندارم. ما خیلی وقته همدیگر رو می‌شناسیم، پس با من مثل بقیه مردم صحبت نکن. چون من تنها کسی هستم که می‌دونم این آدمی رو که این جاست، تو اختراع کردی. من کنارت می‌ایستم، چون مکعب بی‌نقصی که هیچ کاری نمی‌کنه، قراره به بزرگ‌ترین شکست تاریخ کامپیوترهای شخصی تبدیل بشه.
استیو می‌خواهد با گریه به آغوش واز برود و حتی برای یک لحظه این عکس العمل را بررسی می‌کند، اما به جای انجام آن می‌گوید...
استیو (مکث): به من یه چیز دیگه بگو که خودم نمی‌دونم.
استیو در را باز می‌کند و بیرون می‌رود به سمت ...

41. داخلی - راهرو - ادامه

جوانا منتظر است.
استیو: برگردیم روی صحنه؟
جوانا: دیگه وقت نداریم. اون‌ها باید صحنه رو تمیز کنن و بعد درها رو باز کنن.
استیو به او نگاه می‌کند....
استیو (مکث): اگه خراب بشه، خراب می‌شه، نه؟
جوانا: اون موقع تو یه شوخی ازش درست می‌کنی.
استیو: یه شوخی ازش درست می‌کنم.
جوانا: اگه خراب بشه، خراب می‌شه.
استیو: این شعار تبلیغاتی خوبیه: «نکست، اگه خراب بشه، خراب می‌شه.»
جوانا (به آرامی): من فقط در مورد دمو صحبت نمی‌کنم. استیو؟ اگه خراب بشه، ما فقط جام شوکران رو بالا نمی‌ریم، (22) ما باید برگردیم به نقطه صفر، به تخته طراحی!
استیو: ما به تخته طراحی برنمی‌گردیم. تو فورد ادسل (23) رو دو بار طراحی می‌کنی و بعدش دیگه خبری از تخته طراحی نیست. پس بیا...
جوانا: به من بگو نقشه چیه. باید نقشه رو به من بگی، چون من هیچ اطلاعی ازش ندارم. تو جوری داری این اطراف می‌چرخی، انگار که تمام کارت‌های برنده دست خودته.
استیو: وقتی آماده دیدن بودی، این نقشه خودش خودش رو بهت نشون می‌ده.
جوانا: باید اسید بندازم تا ببینمش؟
استیو: ضرر نداره.
جوانا: اصلاً نقشه‌ای وجود داره؟
استیو: تا حالا ناامیدت کردم؟
جوانا: هر دفعه!
استیو: پس در مسیر درستم!
جوانا: نقشه‌ای هست؟
استیو: جوانا، هست. اما من نمی‌خوام تو رو در وضعیتی قرار بدم که مجبور بشی دروغ بگی.
جوانا برای یک لحظه این صحبت را پیش خودش بررسی می‌کند...
جوانا (مکث): یه دقیقه دیرتر شروع کن تا آوی (بتونه دوباره برنامه رو سوار کنه و به ما چیزی برای مبارزه بده)...
استیو: یا مسیح، من چند بار باید....
جوانا: باشه.
استیو: ... ما دوباره باید این گفت‌و‌گو رو... ما دیر شروع نمی‌کنیم. هرگز، ما هرگز دیر شروع نخواهیم کرد.
جوانا: اما کی می‌شه که موافق دیر شروع کردن باشی؟
استیو یک لحظه مکث می‌کند...
استیو: لیسا تازگی‌ها این کارو می‌کنه که در مورد چیزهایی از من می‌پرسه که من قبلاً بهش جوابش رو گفته‌ام. اون از من سؤال‌هایی می‌پرسه که من می‌دونم جوابش رو می‌دونه. ماجرا چیه؟
جوانا: بچه‌ها وقتی که می‌ترسن یکی از والدینشون بداخلاقی کنه، این کارو می‌کنن. اون‌ها تلاش می‌کنن که در مورد چیزی که تو دوست داری، صحبت کنن. این چیز خیلی معمولیه و در پاسخ باید با اون در مورد چیزهایی که اون دوست داره، صحبت بشه.
استیو (مکث): تو توی این حوزه آموزش دیدی یا تجربه خاصی داری؟
جوانا: نه.
استیو: به اون‌ها بگو که درهای سالن رو باز کنن.
استیو کمی در راهرو پایین می‌رود، دری را باز می‌کند و داخل می‌شود به...

42. داخلی - رختکن استیو - ادامه

.... جایی که کریسان منتظر است.
استیو: لیسا کجاست؟
کریسان: همین دوروبراست.
استیو: منظورت چیه؟
کریسان: داره اطراف ساختمون می‌دوئه.
استیو: یه ساعت پیش تو گفتی داری می‌بریش مدرسه.
کریسان: از من التماس کرد که بذارم بمونه. پدرهایی هستن که عاشق اینن..
استیو: این کار اشتباهه، باشه؟ این از دیدگاه اخلاقی ایراد داره، از دیدگاه مسئولیت والدین اشکال داره، این غلطه که تو از لیسا به عنوان راهی برای پول گرفتن از من استفاده کنی. اگه همین الان ندونه، به زودی خواهد فهمید که اصلی‌ترین استفاده تو از اون اینه و (برای این کارت برای باقی عمرش از تو متنفر می‌شه).
کریسان (در میان حرفش): اون اگر الان ندونه، خواهد فهمید که مادرش یک زنه که روبه روی مردها ایستاده.
استیو: اونم با کندن از مردها.
کریسان: اونم با این که اجازه نمی‌دم مردها زندانی یا تحقیرم کنن.
استیو: زندانی؟ من نمی‌تونم از شرت راحت بشم!
کریسان: من به دکتر و دندون پزشک نیاز دارم.
استیو: من بعد از یه ترم از کالج اومدم بیرون، اما مشکلی نیست، بذار یه نگاهی بندازم.
کریسان: تو دخترت و مادرش رو حمایت خواهی کرد.
استیو: تو به یه نفر هزار و پونصد دلار دادی که خونه‌ت رو متبرک کنه؟
کریسان: شنیدی من چی گفتم؟
استیو: این کارو کردی؟
کریسان: یادم نیست چقدر دادم استیو.
استیو: هزار و پونصد دلار بود.
کریسان: اون‌ها این کارها رو رایگان انجام نمی‌دن.
استیو: نه نمی‌دن، اون‌ها هزار و پونصد دلار می‌گیرن.
کریسان: این که من پولم رو چطور خرج می‌کنم... لعنتی، می‌دونی، من (حتی حاضر نیستم)...
استیو: می‌خواستی بگی «این که من پولم رو خرج می‌کنم، هیچ ربطی به تو نداره؟»
کریسان: من عفونت سینوسی دارم و باید پیش دندون پزشک هم برم.
استیو: پس می‌تونی ببینی که بودجه متبرک کردن چطور می‌تونست تو جاهای بهتری خرج بشه.
کریسان: مثل یه مکعب بی‌نقص؟
استیو: کریسان، به من نگاه کن.
کریسان: چیه؟
استیو: به من نگاه کن. می‌دونی که من کی هستم، نه؟
کریسان: آره.
استیو: می‌دونی که من بعضی‌ها رو می‌شناسم.
کریسان: داری در مورد چی صحبت می‌کنی؟
استیو: به من نگاه کن. می‌دونی اون بعضی‌ها که من می‌شناسمشون، اون‌ها هم یه کسایی رو می‌شناسن.
کریسان: این یعنی چی؟
استیو: اگه من یه بار دیگه بشنوم که تو یه ظرف کورن فلکس صبحانه رو به سمت سر لیسا پرتاب کردی...
کریسان: چی؟
استیو: ... خط خصوصی من زنگ می‌زنه و سمت دیگه می‌گه «ردیف شد» و این طوری من می‌فهمم که تو مُردی.
کریسان: تو خُل شدی... من ظرف رو انداختم رو زمین! من به سمت سرش چیزی پرت نکردم، اون حتی تو اتاق نبود. اون اصلاً نزدیک هم... من انداختمش رو کف زمین.
استیو: اون یه دختر کوچولوئه، تو داری می‌ترسونیش. من یه مرد بالغم، تو داری منم می‌ترسونی. بیرون بردن آشغال‌ها یه وظیفه است، تمیز کردن میز یه وظیفه است، بیدار کردن تو سر صبح واقعاً چندش آوره!
کریسان: لطفاً به من یاد بده چطور ولی خوبی باشم. این یعنی...
استیو: ما کارمون این جا تمومه، کریس.
کریسان: ... واقعاً خیلی معنا داره که دارم اینو از کسی می‌شنوم که خودش قبول نمی‌کنه والدین کسی هست.
استیو: ما به نتیجه رسیدیم، دیگه سر لیسا داد نزن.
کریسان: من بهش مسئولیت دادم...
استیو: فهمیدم.
کریسان: ... و یه روز اون ازم برای این کار تشکر می‌کنه.
استیو: احتمالاً وقتی که خوابی!
کریسان: برو گم شو.
استیو: باشه.
کریسان: من هیچ وقت چیزی سمت سرش پرت نکردم. من هرگز... همچین کاری.... (با گریه) چیزها واقعی نمی‌شن چون تو داری می‌گی.
استیو: آخر این کار پول بیشتری تو حسابت میاد.
استیو در را باز می‌کند و به جایی می‌رود...

43. داخلی - راهرو - ادامه

... که جوانا هم چنان منتظر است.
جوانا: الان مهربون بودی؟
استیو: آره خیلی.
جوانا: اندی نفر بعدیه.
استیو: هرتزفیلد کانینگهام؟
جوانا: هرتزفیلد. پشت صحنه داره با آوی توانیان و کامپیوتر بازی می‌کنه. جوئل فورزیمر، گزارشگری که به صورت گذرا در پرده اول دیدیم، می‌دود تا به استیو و جوانا برسد.
جوئل: استیو؟!
استیو برمی‌گردد تا او را ببیند، اما هم چنان به راه رفتن با جوانا ادامه می‌دهد.
جوانا: جوانا می‌شه بعداً این کارو انجام بدیم، هشت دقیقه دیگه مراسم شروع می‌شه.
جوئل: می‌شه خیلی سریع یه خبری به رسانه‌ها در مورد امروز بدین؟
استیو: چی می‌خوای بدونی؟
جوئل: سایز چقدره، حجمش چقدره.
جوانا: من می‌تونم قبل از مراسم بهت بگم...
جوئل: من امیدوار بودم که بتونم یه نقل قول از استیو بگیرم...
جوانا: من قبل از مراسم بهتون می‌گم که هرگز چیزی شبیه این در صنعت تکنولوژی ندیدم. من به وال استریت ژورنال زنگ زدم که ازشون بخوام یه صفحه کامل به امروز اختصاص بدن و می‌دونی مسئول فروششون چی گفت؟ «چرا خودت رو زحمت دادی، انگار که به فروشگاه میسی زنگ بزنی و بگی که فردا کریسمسه!»
جوئل: شما خبرنامه استوارت آلسوپ رو دیدین؟
جوانا: من دیدم.
جوئل: معذرت می‌خوام جوانا، من باید واکنش استیو رو بگیرم.
جوانا: تیترش بود «نکست عزیز: من کی می‌تونم دستگاهم رو بگیرم؟»
جوئل: کی می‌تونه؟
جوانا: ما تاریخ عرضه رو طی هشت تا 10 هفته آینده اعلام می‌کنیم.
جوئل: حرف آلسوپ فقط در مورد تاریخ عرضه نیست، اون می‌خواد بدونه کی می‌تونه یه دستگاه رو بگیره و باهاش بازی کنه.
جوانا: ما احترام زیادی برای استوارت آلسوپ قائلیم و می‌خوایم دستگاه به دست اون برسه تا بتونه به گیرنده‌های خبرنامه‌ش در مورد اون بگه.
جوئل: این کی می‌شه؟
جوانا: خیلی زود.
جوئل: چند روز، چند هفته؟ به طور غیررسمی (24) می‌تونین چیزی بهم بگین؟
جوانا: غیر رسمی؟
جوئل: کاملاً...
استیو: اون وقتی دستگاه رو می‌گیره که دستگاه تموم بشه.
جوئل راه رفتنش را متوقف می‌کند. استیو و جوانا هم متوقف می‌شوند.
جوئل (مکث): تموم نشده؟
استیو: تقریباً تموم شده.
جوئل: من سه هفته است که دارم تمرین کردن تو با دمو رو تماشا می‌کنم.
استیو: آره.
جوئل: چی مونده؟
استیو: یه چیز کوچیک.
جوئل: چی؟
جوانا: فکر کنم دیگه کافی باشه.
استیو: ما داریم غیررسمی صحبت می‌کنیم. و جوئل همیشه در درک این ریزه کاری‌ها خوب بوده.
جوئل: چی تموم نشده؟
استیو: به نظرم در اصطلاح غیرتخصصی می‌تونی بگی که ما (25) OS نداریم.
جوئل (مکث): سیستم عامل؟
استیو: آره.
جوئل: منظورت چیه؟
استیو: خب سیستم عامل چیزیه که کامپیوترو می‌چرخونه. در حقیقت یه جورایی خود کامپیوتره.
جوئل: پس چطور کار می‌کنه، امروز صبح قراره چطور کار کنه؟ منظورت چیه که سیستم عامل نداری؟
آن‌ها می‌رسند به...

44. داخلی - پشت صحنه - ادامه

اندی هرتزفیلد در حال تماشا از پشت سر آوی توانیان و چند مهندس است که سرشان با چک کردن‌های لحظه آخری شلوغ است.
استیو (به آرامی): آوی توانیان طراح ارشد نرم‌افزار ماست و برنامه دمو رو نوشته. مثل این می‌مونه که ما یه ماشین عالی ساختیم، اما هنوز موتورو نساختیم، برای همین یه باتری ماشین گلف توش گذاشتیم تا فعلاً کار کنه. تنها کاری که این کامپیوتر بلده، نمایش دادن خودشه.
جوئل (به آرامی): داری به من می‌گی که تنها چیزی که ساختین یه مکعب سیاهه؟
استیو (مکث): آره. (مکث) آره، اما آیا این باحال‌ترین مکعب سیاهی نیست که تا حالا تو عمرت دیدی؟
جوئل: آیا این ... و ما داریم غیررسمی صحبت می‌کنیم... آیا این استراتژیه یا مشکل؟ چون اگه این مشکل باشه...
استیو در میان حرفش می‌پرد و به اندی اشاره می‌کند...
استیو: اطلاعات اختصاصی و محرمانه رو با اون مرد در میون نذار.
جوانا (با اعتماد به جوئل): این مشکل نیست.
استیو به سمت اندی و آوی می‌رود که سرشان با کامپیوتر گرم است.
اندی: من در هر صورت متوجه نمی‌شدم.
استیو: منم متوجه نمی‌شم و اسم من روی گواهی ثبت اختراع هست.
اندی: این ای‌میل داره.
استیو: ‌ای میل دیگه فقط برای متخصص‌های تکنولوژی نیست. الان هست، ولی دیگه نخواهد بود.
اندی: و من فرض می‌کنم‌ ای میلی که از روی یه کامپیوتر نکست فرستاده بشه، فقط روی یه کامپیوتر نکست قابل دریافته. درسته؟
استیو: ابتدا تا انتهای بسته. (به آوی) سطل زباله جدید کاملاً اشتباهه. من دوست دارم بهت بگم که چقدر برای تمام ساعت‌هایی که روش گذاشتی ارزش قائلم، ولی نمی‌تونم، چون نتیجه به فاجعه تمام عیاره.
آوی: ما برمی‌گردیم به نسخه دیگه.
استیو: هنوز تو بخش ساعت سه تا تنظیمات دادیم؟
آوی: چند تا تنظیمات بیشتر می‌خوای بدی؟
استیو: دو تا. می‌خوای بخر، می‌خوای نخر.
اندی (به استیو): می‌شه یه دقیقه باهات صحبت کنم؟
استیو: حتماً حتماً!
اندی استیو را به کناری می‌کشد تا با او خصوصی صحبت کند...
اندی: نگاه کن، آوی داره دوباره برنامه رو سوار می‌کنه، ولی می‌گه ممکنه امروز چند تا ایراد داشته باشیم.
استیو: اگه فقط چند تا ایراد داشته باشیم، این یه پیروزی بزرگ خواهد بود، چرا تو داری از طرف آوی حرف می‌زنی؟
اندی: من نمی‌خواستم که اون از راه سختش متوجه دیدگاه تو در مورد ایرادهای دمو بشه، اما معلومه که تو ملایم‌تر شدی.
استیو: من رشد کردم اندی، من یاد گرفتم که خودم رو دوست داشته باشم.
اندی: هرگز خوابش رو هم نمی‌دیدم که مشکل این باشه.
استیو: کنایه عالی‌ای بود. حالا باید بری و سر جات بشینی.
اندی: لیسا چی؟ که داره می‌ره مدرسه استعدادهای درخشان؟
استیو: آره، اون‌ها تستش کردن و معلوم شده که اون واقعاً می‌تونه پرواز کنه.
اندی می‌خواهد طوری رفتار کند که انگار این اتفاق خیلی مهمی است.
اندی: جدی می‌گم. این اتفاق خیلی مهمیه.
استیو: می‌دونم که اتفاق مهمیه. برای همینه که برای اون مدرسه یه ساختمون ساختم.
اندی: مطمئنم که این دلیل قبول شدن لیسا نیست.
استیو: واقعاً؟
اندی: می‌شه یه چیز بامزه از مجله مک ورد بهت نشون بدم؟
استیو: نمی‌تونم کاری رو اسم ببرم که الان باید انجامش بدم!
اندی: این حالت رو خوب می‌کنه. (صدا می‌زند) جوانا، بیا اینو ببین.
جوانا نزد آن‌ها می‌آید... اندی یک صفحه تا شده از مجله را از جیبش بیرون می‌آورد.
جوانا: اندی، استیو فقط چند دقیقه وقت داره.
اندی: این مقاله گاوی کاواسکی توی مک ورده. تو از این خوشت میاد.
جوانا: نمی‌شه همه بعداً ازش لذت ببریم؟
اندی: اون یه اطلاعیه مطبوعاتی الکی در مورد این نوشته که اپل توش نکست رو برای سیستم عاملتون می‌خره. اون آینده نزدیکی رو پیش بینی کرده که توش اپل به سیستم عامل تو نیاز داره و مجبور می‌شه که نکست رو بخره و تو به عنوان مدیرعامل برمی‌گردی. اون تو مطلبش از طرف گیتس اعلام کرده که الان اون قدر استیو داره نوآوری‌های جدید ایجاد می‌کنه که مایکروسافت نمی‌تونه اون‌ها رو کپی کنه. می‌تونی بعداً بخونیش.
استیو: (مقاله را می‌گیرد): ممنون.
اندی: لیسا بدون این که لازم باشه یه ساختمون اهدا کنی هم قبول می‌شد. (مکث) اون دختر خیلی باهوشیه استیو.
استیو (مکث): با این حال این چیزی بود که می‌شد تو مصاحبه درباره‌ش صحبت کرد.
اندی از پشت صحنه خارج می‌شود و به سمت ساختمان می‌رود...
جوانا: بدش به من، من برات می‌اندازمش دور.
استیو: من می‌خوام نگهش دارم.
استیو مقاله را تا می‌کند و در جیبش می‌گذارد. جوانا به او خیره می‌شود و تلاش می‌کند پازل اتفاقاًتی را که افتاده، حل کند...
استیو (ادامه): چیه؟ (مکث) چیه؟
جوانا: برای اسکالی حاضری؟
استیو: اهممم.
اما استیو چیزی را در میان داربست نورها می‌بیند. لیسا در حالی که کتش و شال گردنش را پوشیده، آن جا نشسته و در حال گوش دادن به موسیقی روی واکمنش است.
استیو: ببخشین، (داد می‌زند) لیسا؟
جوانا: نمی‌تونی این جا فریاد بزنی.
استیو از پلکان فلزی بالا می‌رود تا ...

45. داخلی - راهروی باریک بالای سن - ادامه

به سمت لیسا برود. لیسا پدرش را می‌بیند و در حالی که او نزدیک می‌شود، به او لبخند می‌زند.
استیو: تو باید بری.
لیسا یا صدایش را نمی‌شنود یا تظاهر به نشنیدن می‌کند.
استیو (ادامه): این بالا خطرناکه، برای همین بقیه رو مجبور می‌کنم این کارها رو انجام بدن.
لیسا به هدفونش اشاره می‌کند. استیو زانو می‌زند و هدفون را روی گردن لیسا می‌اندازد.
استیو (ادامه): تو داری از کی قایم می‌شی، من یا مامانت؟
لیسا: من قایم نشدم.
استیو: پاشو بریم.
لیسا بلند می‌شود و دنبال پدرش به سوی پله‌ها می‌رود.
استیو (ادامه): داری چی گوش می‌دی؟
لیسا: دارم به دو تا نسخه از یه آهنگ گوش می‌دم. و بعد وقتی به آخرشون می‌رسم، نوارو برمی‌گردونم و از اول بهشون گوش می‌دم. آهنگ‌ها یکی هستن، نسخه‌ها با هم فرق دارن.
استیو یک لحظه مکث می‌کند... و بعد متوجه راه ورودش می‌شود.
استیو (مکث): اسم آهنگ چیه؟
لیسا: این یه آهنگ خیلی قدیمیه و اسمش هست «Both Side Now».
استیو: «Both Side Now».
لیسا: آره.
از آن جا که این یکی خوب پیش رفت، استیو دوباره امتحان می‌کند.
استیو (مکث): در مورد چی هست؟
لیسا (در حال فکر): در مورد... سه تا بخش داره؛ ابرها، عشق و زندگی.
و خواننده آواز می‌خونه که اون‌ها درباره، این که معمولاً درباره، می‌دونی....
استیو: ابر و عشق و زندگی فکر می‌کردن.
لیسا: .... درسته. اون‌ها یه جور درباره‌ش فکر می‌کردن، اما حالا یه جور دیگه بهش نگاه می‌کنن و حالا، می‌دونی، اون‌ها...
استیو (مکث): اون‌ها به این نتیجه رسیدن که شاید واقعاً ابرها، عشق و زندگی رو نمی‌شناسن.
لیسا: آره این دقیقاً کلمات آهنگه.
استیو: آره جونی میچل! این آهنگ واقعاً قدیمی نیست، مگه این که من واقعاً پیر شده باشم. حالا باید بری مدرسه.
آن‌ها به پایین پلکان رسیده‌اند که می‌رسد به ...

46. داخلی - پشت صحنه - ادامه

لیسا: می‌خوای فرق بین دو تا نسخه رو بهت بگم؟
استیو: همین الان.
لیسا: نسخه اول یه جوراییه که تو بهش می‌گی دخترونه.
استیو: منظورم این نبود که همین الان فرقشون رو بهم بگو، منظورم این بود که همین الان باید بری مدرسه.
لیسا: من می‌تونم بمونم و تماشا کنم.
استیو: تو یه فراری از مدرسه هستی، داری یه جرم مرتکب می‌شی.
لیسا: هیچ چیز مهمی رو از دست نمی‌دم.
استیو: از کجا می‌دونی؟
لیسا: من جلو جلو کتاب‌هام رو می‌خونم. پدران زائر به دنیای جدید رسیدن.
جوانا در را باز می‌کند و از راهرو وارد پشت صحنه می‌شود.
جوانا: استیو؟
لیسا: بعدش هم اعلامیه استقلال.
استیو (حالا در حال توجه به جوانا): آره، از روی دو قرن پریدی.
جوانا: کریسان این جاست.
استیو و لیسا برای یک لحظه ساکت می‌شوند... ما صدای یک سالن پر از جمعیت را می‌شنویم.
استیو (مکث): بزن بریم.
لیسا: می‌شه ادله م رو برای موندن بگم؟
استیو: نه...
استیو و لیسا به سمت بیرون می‌روند...

47. داخلی - راهرو - ادامه

استیو: اون با من بود.
کریسان: زود باش بیا. بابات نمی‌خواد ما بمونیم.
استیو: هی، این درست نیست، این درست...
استیو نگاهی به کریسان می‌اندازد با این مضمون که «چه مرگته»؟
استیو (به لیسا): فقط اینه که تو الان باید تو مدرسه باشی.
لیسا (به کریسان): من الان دارم مرتکب یه جرم می‌شم، و نمی‌خوام تو دردسر بیفتم.
استیو: تو دردسر نیفتادی، من داشتم شوخی می‌کردم.
لیسا (سر تکان می‌دهد): باشه.
استیو احساس می‌کند که واقعاً نمی‌خواهد بگذارد لیسا برود.
استیو (مکث): هی نسخه دوم چی بود؟ تو گفتی نسخه اول دخترونه است، نسخه دوم چی؟
لیسا (مکث، فکر می‌کند): واقعاً نمی‌تونم به یه کلمه خلاصه‌ش کنم.
استیو: باشه، روز خوبی داشته باشی (تو مدرسه).
لیسا (در میان کلمه مدرسه): پشیمونی.
استیو: چی؟
لیسا: این که آرزو داشته باشی که برگردی و کارها رو دوباره انجام بدی.
استیو (مکث): تو خیلی جوون‌تر از اینی که بخوای پشیمون باشی.
لیسا: من نه، کسی رو که آهنگ رو می‌خونه می‌گم.
استیو (مکث، سر تکان می‌دهد): گرفتم. پشیمونی. (مکث) این منطقیه، چون...
لیسا دست‌هایش را به دور کمر پدرش حلقه می‌کند و او را در آغوش می‌گیرد.
لیسا: موفق باشی.
کریسان و لیسا به سمت بیرون می‌روند و استیو و جوانا می‌ایستند و آن‌ها را تماشا می‌کنند. استیو برمی‌گردد و به جوانا نگاه می‌کند. جوانا در حالی که به نقطه‌ای روی زمین نگاه می‌کند، سر تکان می‌دهد.
استیو به چیزهای زیادی فکر می‌کند، اما چیزی که از دهانش درمی‌آید...
استیو: ابرها.
جوانا (مکث): شش دقیقه. می‌خوای جان اسکالی رو ببینی؟
استیو: نه.
جوانا: این یه سؤال نبود.
استیو: به نظرم که دقیقاً عین سؤال می‌اومد. من بعد از مراسم می‌بینمش.
استیو تنها به سمت پایین راهرو می‌رود.

48. داخلی - بالکن سالن - روز

استیو برای چند لحظه جمعیت را نگاه می‌کند. بعد برمی‌گردد به...

49. داخلی -لابی بالکن‌ها - ادامه

استیو وقتی صدای جان اسکالی را می‌شنود، متوقف می‌شود.
اسکالی: اون همه بازی که بهت گفتم به تیم امنیتی نیاز داری رو یادته؟
اینم دلیلش.
استیو به اسکالی نگاه می‌کند. اسکالی دشمن قسم خورده اوست اما این را جلوی او بروز نمی‌دهد. او نقشه بزرگ‌تری دارد.
استیو (مکث): نمی‌دونم چطوریه که من پیرتر شدم و تو نشدی. یه قرارهایی با شیطون بستی که به من پیشنهاد نشده.
اسکالی: می‌دونی برای چهار سال گذشته به چی فکر کردم؟
استیو: این طوری که معلوم شد، من هیچ وقت نمی‌دونستم تو داری به چی فکر می‌کنی.
اسکالی: هیچ نوزادی کنترل نداره، می‌دونی دارم در مورد چی صحبت می‌کنم؟ در مورد سال 84، قبل از معرفی مک، تو گفتی...
استیو: آره.
اسکالی: تو گفتی که به فرزندی قبول شدن یعنی هیچ کنترلی نداشتن.
استیو (مکث): ما یه دقیقه دیگه شروع می‌کنیم، پس...
اسکالی: چرا مردم فکر می‌کنن که من تو رو اخراج کردم؟
استیو: مشکلی نیست، جان، ما این مراحل رو پشت سر گذاشتیم.
قطع سریع به:

50. داخلی - اتاق‌های استیو - شب

آن جا خانه‌ای زیباست، ولی تقریباً هیچ وسیله‌ای در آن نیست. یک لامپ ایستاده بسیار زیبا، یک قاب عکس از انیشتین روی دیوار... تقریباً همین چیزها. به جز یک کامپیوتر مک که وسط اتاق قرار گرفته.
زنگ در نواخته می‌شود... استیو به در نگاه می‌کند...
برمی‌گردیم به:

51. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: واقعاً پشت سر گذاشتیم؟
استیو: همم؟
اسکالی: برای من نقش احمق‌ها رو بازی نکن، هیچ وقت نمی‌تونی درست انجامش بدی.
استیو: تو اومدی این جا که از من بپرسی...
قطع سریع به:

52. ورودی خانه استیو - شب

استیو در را باز می‌کند و اسکالی بیرون ایستاده.
اسکالی: ببخشین که بی‌خبر اومدم.
برمی‌گردیم به:

53. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

استیو: ... چرا مردم فکر می‌کنن تو منو اخراج کردی؟
اسکالی: آره.
استیو: جدی می‌گی؟
اسکالی: آره.
استیو: من سه ساله که نه تو رو دیدم و نه باهات صحبت کردم.
اسکالی: چرا مردم فکر می‌کنن من تو رو اخراج کردم؟
استیو (مکث): فقط یه چیز رو بهم بگو، با؟ تو از آگهی خوشت اومد، درسته؟ آگهی، 1984، تو ازش خوشت اومده بود؟
قطع سریع به:

54. داخلی -‌هال خانه استیو - شب

اسکالی: تو کی می‌خوای مبلمان بگیری؟
استیو: پروسه ساده‌ای نیست.
اسکالی: خیلی هم هست، می‌ری مبل می‌خری و از اون جا میاریش این جا.
استیو: من خیلی به مبل‌ها فکر کردم. استفاده ما از اون‌ها دقیقاً چیه؟
اسکالی: استیو...
استیو: واقعاً غافل‌گیر می‌شم اگه این جا اومده باشی تا فقط در مورد چیدمان داخلی صحبت کنی.
برمی‌گردیم به:

55. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: من آگهی رو خیلی دوست داشتم.
استیو: تو دوستش داشتی.
اسکالی: تو اینو می‌دونستی، حالا لطفاً سؤال منو جواب بده.
استیو: تو داری دروغ می‌گی، حروم‌زاده، تو تلاش کردی نابودش کنی.
قطع سریع به:

56. داخلی- اتاق هال استیو - شب

اسکالی: وقت اینه که یه نگاه جدی به مک داشته باشیم.
استیو: خیلی هم از وقتش گذشته. قیمتش زیاده، ما باید برسونیمش به هزار و نهصد و نود و پنج دلار. ما باید بودجه بازاریابی رو دو برابر کنیم، افراد بیشتری رو توی تیم هارد درایو داخلی بذاریم و توی سرور فایل‌ها سرمایه‌گذاری کنیم.
اسکالی: پول این کارها قراره از کجا بیاد؟
استیو: از اون جا که بالاخره خودمون رو از شر اپل II خلاص کنیم.

57. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: این فکرو از کجا آوردی که من می‌خواستم (آگهی رو نابود کنم)؟
استیو: لی کلاو.
اسکالی: لی اشتباه می‌کنه.
استیو: یعنی اون دروغ می‌گه؟
اسکالی: اشتباه می‌کنه.
استیو: تو با هیئت مدیره موافق بودی.
اسکالی: من متوجه نگرانی‌های هیئت مدیره بودم، اما به طور حتم تلاش (نکردم که آگهی رو)...
استیو: نگرانی هیئت مدیره این بود که ما محصول رو نشون نمی‌دیم.
اسکالی: این در کنار چیزهای دیگه، یکی از نگرانی‌ها بود. اما (سؤال من)...
استیو (در میان حرفش): چه چیزهای دیگه‌ای؟ تو گفتی در کنار چیزهای دیگه.
قطع سریع به:

58. داخلی - اتاق هال استیو - شب

اسکالی: اپل II تنها چیزیه که داره پول درمیاره.
استیو: چون ما هم چنان داریم می‌فروشیمش.
اسکالی (مکث... این وضعیت سخت و عجیبی است): من واقعاً نمی‌تونم این منطق رو تو ذهنم تصویر کنم، اما...
استیو: ما دائم می‌سازیمشون، پس مردم هم دائم... مک باید به قیمت 1995 دلار فروخته بشه.
اسکالی: هیچ تحقیقی در بازار به ما نمی‌گه که مک داره سقوط می‌کنه، چون قیمتش زیاده. این تحقیق‌ها به ما می‌گن که مردم ازش خوششون نمیاد، چون فکر می‌کنن هیچ کاری نمی‌کنه، این یه سیستم بسته از اول تا آخره. ما نمی‌دونستیم این چیزی نیست که مردم می‌خوان، اما نیست، اون‌ها درگاه می‌خوان، اون‌ها حق انتخاب می‌خوان. همون طوری که ما استریو می‌خریم، ترکیب و جور کردن حالت‌های مختلف.
استیو: جان، به من گوش کن. بهت قول می‌دم، هر کی گفته همیشه حق با مشتریه، خودش مشتری بوده.
اسکالی: کار من دادن توصیه به هیئت مدیره است.
استیو: توصیه کن که ما قیمت رو پایین بیاریم، بازاریابی رو دو برابر...
اسکالی: نمی‌تونم.
استیو: خب می‌خوای چی کار کنی، پیشنهاد کنی که مک رو کنار بذاریم؟
اسکالی: من این کارو انجام دادم، استیو.
استیو (مکث): چی؟
برمی‌گردیم به:

59. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: در میان چندین مورد، این که توی یک کهکشان دیستو پیایی و ویران اتفاق می‌افتاد، توی سیاره‌ای بود که ما زندگی نمی‌کردیم، بسیار تاریک و نقطه مقابل بند ما بود و این که محصول رو نشون نمی‌دادیم. مردم درباره تبلیغ صحبت می‌کردن، اما بیشترشون نمی‌دونستن ما داریم چی می‌فروشیم.
قطع سریع به:

60. داخلی - اتاق هال استیو - شب

استیو: کی؟
اسکالی: همین الان. یک ساعت پیش. من دارم از خونه مارکولا میام.
استیو: و اون چی گفت؟ (مکث) اون چی گفت؟
استیو: سرت برای این چیزها درد می‌کنه؟ حرف جابه جا کردن پول شد، فهمیدن این که چی... اختراع یه چیز جدید. من به تو یه تیم می‌دم، تو می‌ری به مائوی، خونه‌های اون جا مبل داره.
استیو (مکث): یه لحظه صبر کن... تو داری می‌گی پیشنهاد کنار گذاشتن مک رو دادی، یا این که منو از تیم مک کنار بذاری؟
اسکالی (مکث): بری و پیدا کنی چیز بعدی چیه.
برمی‌گردیم به:

61. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

استیو: تو فکر می‌کردی تاریکه؟
اسکالی (مکث): اون‌ها فکر می‌کردن که... توش نژادپرست‌های کچل داشت، اما این (منظورم نیست).
استیو (در میان حرفش): اون دختره داشت آزادشون می‌کرد.
اسکالی: نژادپرست‌های کچل رو آزاد می‌کرد.
استیو: آگهی هیچ ربطی به نژادپرست‌های لعنتی نداشت! ما از اون‌ها به عنوان سیاهی لشکرهای لعنتی استفاده کردیم! هیچ کسی نمی‌دونه که اون‌ها نژادپرست بودن!
اسکالی: من می‌گم هیئت مدیره...
استیو: تو تبلیغات براساس شیوه زندگی رو اختراع کردی و «برند ما» در اصل برند من بود.
اسکالی: ما یه عالمه آدم‌های شاد رو نشون دادیم که پپسی می‌خورن.
نگفتیم اگه شما نوشابه دکتر پپر رو بخرین، دنیا تموم می‌شه. و بعد محصول رو نشون دادیم! نشون دادیم که باز می‌شه، نشون دادیم که ریخته می‌شه، نشون دادیم که مصرف می‌شه...
استیو: تو فکر می‌کنی راز موفقیت اینه که فرض نکردی مردم می‌دونن باید چطور با یه بطری نوشابه برخورد کنن؟
اسکالی: من آگهی رو نابود نکردم، من تنها دلیلی بودم که تونست پخش بشه!

62. داخلی - اتاق هال استیو - شب

استیو: اگه ما قیمت رو پایین بیاریم و (بودجه رو دو برابر کنیم)...
اسکالی: استیو! تو نمی‌تونی قیمت رو بیاری پایین و بودجه رو دو برابر کنی! تنها راه انجامش اینه که پول اپل II رو بگیرم و ...
استیو: اپل II باید مایه خجالت تو باشه. مایه خجالت منه. اگر تو هیچ عزتی برای خودت قائل بودی...
اسکالی: اون مایه خجالت سهام دارها نیست، استیو، (سهام)...
استیو (در میان حرفش): من هیچ اهمیتی به ... سهام دارها مشکل تو هستن، برای همین استخدامت کردم، تا دیگه هیچ چیزی از اون‌ها نشنوم...
اسکالی: سهام دارها مشکل من هستن و هیئت مدیره نماینده سهام دارها هستن. این، این طوری کار می‌کنه.
استیو (متوجه ماجرا می‌شود): تو داری جفتش رو انجام می‌دی. تو هم منو از مک بر می‌داری هم داری مک رو کنار می‌ذاری.
اسکالی: آره.
برمی‌گردیم به:

63. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

استیو: من و واز پیشنهاد دادیم که از پول خودمون وسط بذاریم. تو تنها دلیلی هستی که آگهی پخش شد؟
اسکالی: آره.
استیو: چطوری حساب کردی؟
اسکالی: ما سه تا زمان پخش آگهی توی سوپربول خریدیم... دو تا 30 ثانیه‌ای و یه 60 ثانیه‌ای... اون هم به قیمت 600 هزار دلار. بعد وقتی آگهی رو برای هیئت مدیره نشون دادیم، اون‌ها از من خواستن که اون زمان‌ها رو بفروشم. چیات / دی دو تا 30 ثانیه‌ای رو فروخت، اما 60 ثانیه‌ای رو هنوز نفروخته بود. من اجازه دادم لی کلاو بفهمه اگه اون بخش 60 ثانیه‌ای رو نفروشه، من خیلی ناراحت نمی‌شم. و این طوری بود که اون آگهی پخش شد. شاید دفعه دیگه که یکی بهت گفت چه نبوغی توی یک بار نشون دادن آگهی بود، این یادت بیاد.
قطع سریع به:

64. داخلی - اتاق هال استیو - شب

استیو: تو واقعاً داری در مورد کشتن مک صحبت می‌کنی.
اسکالی: من دارم مک رو اتانازی می‌کنم، این یه کشتن از روی ترحمه.
استیو: من این مسئله رو می‌برم پیش هیئت مدیره.
اسکالی: این کارو نکن.
استیو: این کارو می‌کنم.
اسکالی: تو نمی‌تونی.
برمی‌گردیم به:

65. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

استیو: مطمئنی که این خود لی کلاو نبود که از قصد تو فروختن 60 ثانیه‌ای تعلل کرد؟
اسکالی: با دستور من بود، استیو، تو واقعاً فکر می‌کنی اون این کارو خودش انجام داد؟! خودش مستقل وارد عمل شد؟!
استیو: آره، من فکر می‌کنم که اون هر کاری می‌کرد تا اونو از دست تو نجات بده!
اسکالی: من تنها چیزی بودم که از آگهی محافظت می‌کردم.
استیو: تو تبلیغ رو نمی‌خواستی، چون می‌خواستی مک رو دو ماه قبل از عرضه‌ش نابود کنی.
اسکالی: لعنتی، تو متوهم هستی!
و حالا وضعیت مثل دو بوکسور شده که بعد از یک سری مشت‌های بی‌وقفه و خشونت آمیز از هم جدا می‌شوند تا نفسی تازه کنند...
استیو: می‌شه یه چیزی بهت بگم؟ من هیچ ایده‌ای ندارم که تو چرا این جا اومدی.
اسکالی: این داستان... داستان چرایی و چگونگی ترک اپل توسط تو... که به سرعت افسانه شده... واقعی نیست.
قطع سریع به:

66. داخلی - اتاق هال استیو - شب

استیو: من می‌رم سراغ هیئت مدیره.
اسکالی: استیو، به هیئت مدیره فشار نیار. ازت خواهش می‌کنم.
استیو: چرا؟
اسکالی: اون‌ها باور دارن که تو دیگه برای این شرکت ضروری نیستی.
ما برای چند لحظه بلند در سکوت با استیو می‌مانیم، قبل از این که...
برمی‌گردیم به:

67. داخلی - لابی بالکن - همان زمان

استیو: من مسئول روابط عمومی تو نیستم.
اسکالی: من نامه‌های نفرت آمیز می‌گیرم. تهدید به مرگ می‌شم!
استیو: من کارمند تو نیستم.
اسکالی: من نامه تهدید به مرگ گرفتم. به بچه‌هام متلک می‌گن. چرا مردم فکر می‌کنن من تو رو اخراج کردم؟
استیو (مکث): جوانا همین الان اسم منو صدا می‌زنه.
جوانا (صدای روی صحنه): استیو؟
استیو: این اصلاً از قبل تمرین نشده بود. (پاسخ می‌دهد) بله، الان میام.
اسکالی: من به تو جلسه دفاعیه دادم.
استیو: تو به من دادی...
اسکالی: من به هیئت مدیره یه انتخاب ساده دادم. گفتم می‌خواین توی اپل II سرمایه گذاری کنین، یا مک؟ و اون‌ها اپل II رو انتخاب کردن...
استیو: همون آدم‌هایی که می‌خواستن تبلیغ سوپربول رو دور بندازن....
اسکالی (ادامه حرف استیو را می‌گیرد): و بعد سوار یه هواپیما به مقصد چین شدم...
قطع سریع به:

68. داخلی - اقامتگاه مسافران فرست کلاس هواپیمایی کات‌های پاسیفیک در فرودگاه - شب

باران به پنجره می‌زند و ما اسکالی را می‌بینیم که در کنار بار نشسته است. پیشخدمت نزدیک می‌شه...
پیشخدمت: آقای اسکالی؟
برمی‌گردیم به:

69. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: یا این که داشتم سوار می‌شدم که تو اقامتگاه بهم تلفن شد.
استیو: کی زنگ زد؟
اسکالی: مهم نیست.
استیو: این برای من مهمه. کی تماس گرفت؟
قطع سریع به:

70. داخلی - اقامتگاه مسافران فرست کلاس هواپیمایی کات‌های پاسیفیک در فرودگاه - شب

اسکالی تلفن روی میز را روی گوش دارد و در حال گوش دادن به صدای طرف دیگر خط است.
صدای مردانه (صدای روی صحنه): اگه سوار اون هواپیما بشی، وقتی هواپیما بشینه، کارت رو از دست دادی. اون داره یه جنگ داخلی شروع می‌کنه.
برمی‌گردیم به:

71. داخلی - لابی بالکن‌ها- همان زمان

اسکالی: من چمدون‌هام رو تو هواپیما جا گذاشتم... وسایل من هنوز یه جایی توی پکن مونده! من یه ماشین گرفتم و برگشتم به کوپرتینو و وسط اون...
قطع سریع به:

72. داخلی - دفتر اسکالی - شب

باران به شیشه دفتر می‌کوبد و اسکالی در حال صحبت با تلفن است...
اسکالی: می‌دونم ساعت چنده، من تا یه ساعت دیگه می‌خوام که حد نصاب هیئت مدیره این جا باشن، و استیو رو هم این جا می‌خوام.
برمی‌گردیم به:

73. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

استیو: تو منو از تیم مک برداشتی و این تجارت اشتباه بود. این که حد نصاب رو صدا کردی، خودکشی بود.
اسکالی: دوست من، همین بخش مزخرفه، این یه خودکشی بود، چون تو می‌دونستی کارت‌های توی دست خودت چطوریه و من هم دستم رو نشونت دادم، من دستم رو نشونت دادم و تو باز کار خودت رو کردی.
قطع سریع به:

74. داخلی - آشپزخانه کریسان - شب

کریسان در حال دعوا با استیو است. در همین حال لیسای شش ساله پشت میز آشپزخانه نشسته و سرش در مشق‌هایش است. باران به شیشه می‌کوبد.
کریسان: همه چی در مورد اون ناگهانیه. همیشه اوقات. تنها کاری که می‌کنه، اینه که میاد خونه، مشق‌هاش رو می‌نویسه، درس می‌خونه و می‌خواد که تو رو ببینه. همه چی در مورد اونه. همه چی در مورد توئه. من فقط این وسط خدمتکارم.
استیو: من فکر نمی‌کنم تو خدمتکاری و تضمین می‌دم که تنها مادر تو کل دنیا هستی که در مورد این که بچه‌ش زیادی درس می‌خونه، غر می‌زنی. صدای زنگ درمی‌آید.
استیو (در ادامه): کی این موقع شب میاد خونه‌ت؟
کریسان از آشپزخانه خارج می‌شود تا در را باز کند. استیو به لیسا نگاه می‌کند...
استیو (به آرامی و با اعتماد به نفس): ساعت تقریباً 10 شبه. کی کارت با اون تموم می‌شه، تو باید آماده رفتن به تخت خوابت بشی، باشه؟
لیسا: می‌شه من با تو زندگی کنم؟
استیو: چی؟
استیو از این سؤال که به طرز صادقانه و ناراحت کننده‌ای ناگهانی مطرح شد، شوکه شد.
استیو می‌خواهد چیزی بگوید... هر چیز ... وقتی کریسان برمی‌گردد، اندی هرتزفیلد همراه اوست.
اندی: من اول رفتم خونه خودت. اسکالی درخواست تشکیل جلسه اضطراری هیئت مدیره رو داده.
استیو هنوز در فکر حرفی است که لیسا گفت...
استیو (مکث): واسا، چی؟
اندی: اسکالی داره هیئت مدیره رو جمع می‌کنه.
استیو: کی؟
اندی: همین حالا.
استیو: اون باید تو راه چین باشه.
اندی سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد.
استیو (در ادامه): یکی بهش گفته (به کریسان) من باید برم... لیسا وقتی کارش تموم شد، باید برای تخت خواب آماده بشه.
کریسان: ممنون از توصیه‌ت.
استیو (به لیسا): ببخشین. لیز... من باید برم.
استیو و اندی به سمت بیرون می‌روند و ما ...
برمی‌گردیم به:

75. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: فکر می‌کردی من چی کار می‌کنم؟ من با باختن مشکل ندارم، اما تسلیم نمی‌شم.
استیو: من با باختن مشکل دارم.
قطع سریع به:

76. داخلی - دفتر هیئت مدیره اپل - شب

باران به پنجره می‌کوبد. اعضای هیئت مدیره در لباس‌های مختلف آن جا هستند...
بعضی‌ها از مهمانی شبشان آمده‌اند. استیو در گوشه اتاق ایستاده، در حالی که اسکالی هیئت مدیره را خطاب صحبت‌هایش قرار می‌دهد.
اسکالی: ما داریم سهم بازار رو از دست می‌دیم و مک داره پول از دست می‌ده. تنها امید ما اپل II است، که اون هم به خاطر سیستم عاملش که به زودی از رده خارج می‌شه، در حال متوقف شدنه. کاربرها همین الان دستگاه‌هاشون رو طوری دستکاری می‌کنن که با سیستم عامل CP/M کار کنه که برای کار روی چیپ‌های شرکت اینتل ساخته شده. من نمی‌تونم قضیه رو از این ساده‌تر بیان کنم... ما باید تمام منابع خودمون رو روی به روز کردن اپل II قرار بدیم.
استیو: با گرفتن منابع مک.
اسکالی: مک در حال سقوطه، این یه حقیقته.
استیو: قیمتش بالاست.
اسکالی: هیچ مدرکی نیست که...
استیو: من مدرک هستم! من بهترین متخصص مک توی دنیا هستم، جان، رزومه تو چیه؟
اسکالی: تو دستورات متناقض با هم صادر می‌کنی، تو خودسر هستی، تو باعث می‌شی مردم احساس بدبختی کنن، بهترین مهندس‌های ما دارن به Dell ،Sun و HP می‌رن ... وال استریت نمی‌دونه چه کسی راننده این اتوبوسه، ما میلیون‌ها دلار از ارزشمون رو از دست دادیم و من مدیرعامل اپل هستم استیو، این رزومه منه.
استیو: اما قبل از این داشتی آب شکر کربن زده شده می‌فروختی، نه؟ من توی یه گاراژ لعنتی با وازنیاک نشستم و آینده رو اختراع کردم، چون هنرمندها رهبری می‌کنن و تازه به دوران رسیده‌ها دنبال رأی گیری هستن. هیئت مدیره به شدت عصبی هستند... حتی کمی ترسیده‌اند... به جز اسکالی، که نفسی می‌کشد، مقداری مکث می‌کند و می‌گوید...
اسکالی (مکث): باشه، خب... این یارو رسماً از کنترل خارج شده. من کاملاً مایل هستم که امشب نامه استعفای خودم رو تقدیم کنم. اما اگه می‌خواین من بمونم، نمی‌تونین استیو رو داشته باشین. اون باید تمام ارتباط‌هاش با اپل رو قطع کنه. سهمش رو بخرین تا خارج بشه. اون می‌تونه یه سهم داشته باشه تا خبرنامه ما رو بگیره. (مکث) من کاملاً جدی هستم. از منشی جلسه می‌خوام که رأی بگیره.
اعضای هیئت مدیره به استیو نگاه می‌کنند، که به دیوار تکیه داده...
استیو (مکث... با لحنی یکنواخت به تمام هیئت مدیره): شما لعنتی‌ها جرئتش رو ندارین...
برمی‌گردیم به:

77. داخلی - لابی بالکن‌ها - همان زمان

اسکالی: تو طی این سال‌ها دستاوردی عالی در تغییر موضع رسانه‌ها به نفع خودت داشتی و منظورم از این حرف اینه که گولشون زدی، چون هیچ کدوم از اون‌ها و هیچ کدوم از سردبیرهاشون و هیچ کدوم از ناشرهای اون سردبیرها، تا امروز، نمی‌دونن که تو مجبورشون کردی. تو هیئت مدیره رو مجبور کردی، اونم درست بعد از این که من به تو گفتم اون‌ها چی کار می‌کنن. اون‌ها هم دقیقاً همون کارو به اتفاق آرا انجام دادن.
استیو: من مشکلی در به یاد آوردن اون شب ندارم، چون اون بدترین شب زندگی من بود و من برای رأی‌گیری مجبورشون کردم، چون باور داشتم حرفم درست بود، هنوز هم باور دارم حرفم درسته ... و من درست می‌گم. من اون شب خون ریزی کردم و من خون ریزی نمی‌کنم. اما زمان گذشته و من واقعاً مدتیه که به اون ماجرا فکر نکردم. من کاملاً درک می‌کنم که چرا تو ناراحتی و می‌خوام که مردم هم حقیقت رو بدونن.
اسکالی به استیو نگاه می‌کند... او دروغ می‌گوید.
جوانا (صدای روی صحنه): وقتش رسیده.
اسکالی (مکث): تو کار منو تموم می‌کنی، نه.
استیو لبخند می‌زند...
استیو (با لبخند... بسیار نزدیک به خنده): دیگه داری حرف‌های مسخره می‌زنی. من وسط تماشاگرها می‌نشینم و تو رو تماشا می‌کنم که خودت این کارو می‌کنی. بعد یه وعده غذایی خوب با نوشیدنی مارگو سال 55 سفارش می‌دم و چند تا عکس امضا می‌کنم.
اسکالی: یا مسیح (مقدس).
استیو (در میان حرفش): کمک منو می‌خوای، نسل پپسی؟ واز رو نفرست که تو رسانه‌ها بد منو بگه. هر کس دیگه. تو، مارکولا، آرتور راک، هر کی به جز مرد بارانی. (26) این طور گولش نزن. هر فکری که می‌کنی، بکن، ولی حواست باشه که من همیشه از اون مراقبت می‌کنم.
جوانا (صدای خارج از صحنه): بالا، استیو.
استیو: این کاریه که مردها می‌کنن، من نمی‌تونم دیر شروع کنم.
استیو خارج می‌شود و می‌رود...

78. داخلی. راهرو - ادامه

... جایی که جوانا منتظر ایستاده، اون‌ها چند لحظه‌ای را در سکوت طی می‌کنند تا...
استیو: من فکر نمی‌کنم که راهی باشه که ثابت کنه من معتقدم تافته جدابافته هستم.
جوانا: می‌دونی موقعی که توی دفتر بندلی بودیم، مک هر سال به کسی که بتونه جلوی تو بایسته، جایزه می‌دادن؟
استیو: نه.
جوانا: من سه سال پشت سر هم اون جایزه رو بردم.
استیو: چه با حال.
آن‌ها از یک در می‌گذرند و می‌رسند به...

79. داخلی - پشت صحنه - ادامه

.... جایی که جوانا استیو را به نزدیک‌ترین دیوار می‌کوبد.
استیو: چه مرگت...
جوانا دست در جیب او می‌کند و مقاله مجله مک‌ورد را بیرون می‌کشد.
جوانا: این... گای کاواسکی از مک ورد... اون تصادفی ماجرا رو درست فهمیده، نه؟ تو داری کار روی سیستم عامل نکست رو از قصد لفت می‌دی تا بفهمی اپل به چی نیاز داره.
دوباره قابل ذکر است که ما می‌توانیم انرژی یک کنسرت راک را از تماشاگران بشنویم که منتظر استیو هستند.
استیو: حتی اگه درست هم باشه، به نظر من خیلی شیطان صفتی نیست. استیو برای مدیر صحنه سر تکان می‌دهد.
مدیر صحنه (در هدستش): نصف نورها خاموش بشن.
ما صدای تشویق تماشاگران را می‌شنویم.
ما هم چنین صدای آهنگ معرفی را که با سینتی سایزر ساخته شده، می‌شنویم که خیلی زود داره اوج می‌گیرد تا استیو وارد شود...
جوانا: من نزدیک‌ترین آدمی هستم که بهش اعتماد داری، بهترین دوستت، اون چیزی ... که تو بهش می‌گی .... همسر کاریت. تمام این اوقات، سه سال گذشته...
مدیر صحنه: تمام نورها خاموش بشن. صدای روی صحنه اول آماده باشه.
جوانا: کی تو نظرت رو عوض کردی و شروع به ساختن ماشین انتقام استیو جابز کردی؟
استیو (مکث): اسکای لب رو یادته؟ اون یه ماهواره بی‌سر نشین بود که ناسا اوایل دهه 70 به یه مأموریت هشت ساله جمع‌آوری اطلاعات فرستاد. مسئله این جا بود که وقتی فرستادنش اون بالا، نمی‌دونستن چطور برش گردونن. اما حس کردن اون قدر نزدیک هستن که تا هشت سال دیگه‌ای که اون تو فضاست، راه حل رو پیدا می‌کنن. اما پیداش نکردن. بعد از هشت سال اون از مدار خارج شد و داخل یه تیکه خشکی هزار مایلی توی اقیانوس هند سقوط کرد. اگه کمی به سمت چپ یا راست سقوط می‌کرد، ممکن بود به یکی آسیب بزنه. (مکث) من واقعاً می‌خواستم یه کامپیوتر برای کالج‌ها بسازم. فقط تکنولوژی اون قدر که من لازم داشتم، سریع پیشرفت نکرد. و تو می‌دونی که پولمون ته کشیده. اما اپل نوآوری رو متوقف کرد و من چیز بهتری رو دیدم. جوانا، من می‌دونم که مدرسه‌ها یه دیکشنری 13000 دلاری با بلندگوهای خوب رو نمی‌خرن، تو می‌دونی که من اینو می‌دونم. اما اپل می‌خره، چون آوی توانیان برای اون‌ها همون سیستم عاملی رو می‌سازه که اون‌ها نیاز دارن. و اون‌ها مجبور می‌شن که منو هم بخرن. برای نیم میلیارد دلار از سهام و کنترل کامل از ابتدا تا انتها روی تک تک محصولاتشون.
استیو به مدیر صحنه با سر علامت می‌دهد...
مدیر صحنه: صدای روی صحنه یک بره.
یک زن با متنی در دست روی یک جایگاه موسیقی ایستاده و با میکروفون صحبت می‌کند...
زن (با میکروفون): آقایون و خانوم‌ها، لطفاً خوشامد بگویید به...
قطع سریع به:
پرده سیاه.
آهنگ آغاز که با سینتی سایزر نواخته می‌شد، تبدیل می‌شود به «برماست کودکی که زاده شد» که یک قطعه زیبای کر از اوراتوریوی مسیح ساخته هندل است. نکته این است که این یک نسخه معاصر است که توسط گروه آکاپلوی The Roches خوانده شده.
هم زمان با «برماست کودکی که زاده شده» به عنوان موسیقی صحنه ما مجموعه‌ای از تصاویر را می‌بینیم.

80. اخبار ABC - پیتر جنکینز

پیتر جنکینز: بعد از یک سال از اولین پرده برداری‌اش برای اهالی صنعت، کامپیوتر نکست حالا در فروشگاه‌ها عرضه شده است، برای اطلاعات بیشتر به سراغ کارشناس ارشد تکنولوژی اخبار ABC مارتین راث می‌رویم.
آهنگ ادامه می‌یابد...

81. هفته وال استریت - میزگرد

تحلیل گر: در همین حال اپل در حال از دست دادن سهمش از بازار است. اپل هیچ محصول جدیدی در خط تولیدش ندارد به جز نیوتون، که پروژه مورد علاقه مدیر عامل جان اسکالی است.

82. CNBC - میزگرد

فردی در میزگرد: چقدر از مکعب سیاه می‌شنویم. نکست اخیراً کارخانه‌ش رو به کانن فروخته و نصف کارمندهاش رو اخراج کرده.

83. CBS - دن رتر

دن رتر: غول سابق تکنولوژی، اپل، و توضیح بیشتر در این مورد...

84. هفته وال استریت - میزگرد

تحلیل‌گر: با سیستم عاملی که نمی‌تونه با ویندوز رقابت کنه و نبود هیچ نوآوری‌ای در آینده به جز نیوتون، محصولی که به نظر هیچ کس به جز جان اسکالی هیجانی در موردش نداره...

85. ارزش پول - میزگرد

تحلیل‌گر: سهام اپل از 70 دلار زمانی که استیو جابز قلب تپنده شرکت بود، امروز به 14 دلار رسیده و هیچ کس فکر نمی‌کنه که نیوتون بتونه این معامله رو تغییر بده.
آهنگ ادامه دارد...

86. اخبار ABC - مارتین راث

مارتین راث: گیل آملیو، رئیس سابق شرکت National semiconductor امروز به عنوان مدیر عامل جدید اپل انتخاب شد. او حالا میراث دار یک کشتی در حال غرق شدن است.

87. CNBC - میزگرد

یکی از افراد میزگرد: گیل آملینو می‌فهمه که سیستم عامل کاپلند یک شکست تمام عیار است. وقتی این اتفاق بیفته، اون باید وال استریت رو نرم کنه و قول بده که یک جایگزین پیدا می‌کنه.

88. ارزش پول

مارتین راث: تحت سرپرستی استیو جابز طراح اصلی نرم‌افزار نکست، آوی توانیان یک سیستم عامل شیء محور و شبیه سیستم عامل یونیکس طراحی کرده که توجه بسیاری از بزرگان سیلیکون ولی را به خود جلب کرده...

89. CNBC - میزگرد

فرد شماره 1 در میزگرد: آیا پسر ولخرج برمی‌گرده؟
فرد شماره 2 در میزگرد: بهتره روش شرط ببندی CNBC.

90. هفته وال استریت - میزگرد

کارشناس: اون برمی‌گرده.

91. اخبار CNBC - دن رتر

دن رتر: با هیاهویی که بیشتر مناسب ستارگان راک است، استیو جابز...

92. اخبار ABC - پیتر جنکینز

پیتر جنکینز: استیو جابز.

93. CNBC - گوینده خبر

گوینده خبر:
گوینده خبر: سهام اپل بخرید. همین الان بخرید. بچه‌هایتان را بفروشید و سهام بخرید.

94. هفته وال استریت - میزگرد

فردی در میزگرد: استیو جابز به اپل برمی‌گرده.

95. اخبار CBS - دن رتر

دن رتر: موقت را از عنوان شغلش بردارید، استیو جابز حالا مدیرعامل شرکتی است که خودش در گاراژش تأسیس کرد و طرفدارهای اپل برای معرفی اولین محصول او روزشماری می‌کنند.
«برماست کودکی که زاده شد» به پخش ادامه می‌دهد تا....
قطع به:

96. خارجی - تالار کنسرت ارکستر سمفونیک - صبح

جمعیت زیادی بیرون منتظر هستند تا داخل شوند. تمام آن محل با بنرهای شعار جدید کمپین یعنی «متفاوت بیندیش» پر شده.

97. داخلی - تالار سمفونی - همان زمان

طی تمرین در جایگاه تماشاگران کارمندان اپل را می‌بینیم که در میانشان چند چهره آشنا دیده می‌شوند. جوانا، واز، اندی هرتزفیلد و جوئل فورزیمر خبرنگار هم در میان آن‌ها هستند.
همه 10 سال پیرتر از آخرین باری هستند که آن‌ها را دیده‌ایم.
استیو (صدای روی صحنه): این دستگاه ورودی کابل ایترنت (27) 100 مگابایتی را به صورت استاندارد روی خود دارد. چرا؟ چون امروزه ما شاهد شبکه‌های پرسرعت در خانه‌ها هستیم. 10 درصد خانه‌های سیلیکون ولی الان سیم کشی کلاس 5 در خود دارند.
عنوان:
1998

98. سالن سموفنیک دیویس

استیو روی صحنه و روبه روی یک صفحه بزرگ قرار دارد که در هر لحظه اسلاید هر چیزی را که او می‌گوید، نمایش می‌دهد. او یک شلوار جین تیره و یک پیراهن سفید به تن دارد که دکمه‌هایش را تا آخر بسته است. هم چنین روی این پیراهن یک کت اسپورت سیاه پوشیده است. روی یک میز کوچک، که در حال حاضر تاریک است، یک کامپیوتر زیر یک پارچه ابریشمی تیره مخفی شده است.
استیو آرام است و اوقات خوشی را با حدود 100 نفر از کارمندان به عنوان مخاطب سر می‌کند که همه برای این صبح بزرگ سرعت گرفته‌اند.
استیو (ادامه): یک مودم سریع و هم چنین یک اینفراد 4 مگابایتی در داخل سیستم. می‌خواین عکس‌هاتون رو از دوربین دیجیتالتون به صورت بی‌سیم داخل کامپیوتر بریزین؟ تمام محصولات تکنولوژی اینفراد دارن. (به کارمندانش) این جا رو نگاه کنین... بدون خوندن از هیچ کارتی، بدون هیچ یادداشتی... حاضرین؟ (به صحبت‌هایش برمی‌گردد و سرعتش را بیشتر می‌کند تا با کارمندانش در سالن بازی کند) ما به سراغ نسل جدیدی از ورودی/خروجی رفتیم... دو پورت 12 مگابایتی USB ... ما سیستم ورودی/خروجی اپل رو کنار گذاشتیم. سیستم صدای استریو در تمام محصولات کار گذاشته شده، یک کیبورد عالی و باحال‌ترین موس ساخته شده که تا امروز دیدین و این بار ما از موش‌های واقعی استفاده کردیم.
جوانا (به سمت صحنه): ما تا 10 دقیقه دیگه درها رو باز می‌کنیم، استیو، می‌خوای مسخره بازی رو کنار بذاری؟
استیو: چشمانم متبرک باد! اون استیو وازنیاک که اون جا نشسته.
کارمندان اپل واز را تشویق می‌کنند و واز هم با خجالت برای همه دست تکان می‌دهد.
استیو (ادامه): به خودتون حال بدین و از واز بپرسین که آیا می‌دونه ساعت دقیقاً چنده؟
جوانا: من زمان دقیق رو دارم و ما داریم به آخرش می‌رسیم. «یک کیبورد عالی...»
استیو: یک کیبورد عالی و با حال‌ترین موس ساخته شده تا امروز. این چیزی است که کامپیوترها امروز به نظر می‌رسن.
روی پرده تصویر یک کامپیوتر شخصی بی‌قواره نمایش داده می‌شود. بعضی از تماشاگران تمرین که برای اولین بار کل کار را می‌بینند، می‌خندند.
استیو (ادامه): و حالا می‌خواهم به شما نشان بدهم که در آینده چطور به نظر می‌رسند. این آی مک است.
استیو پارچه تیره را از روی آی مک می‌کشد و چندین نور هم زمان روی میز می‌تابد. سوت و تشویق از طرف کارمندان اپل می‌آید.
استیو با موس کلیک می‌کند و صفحه با سرعت برق تعداد زیادی نرم‌افزار را نشان می‌دهد که همراه با یک موسیقی پرکاشن پخش می‌شود...
... بعد از این صفحه با این کلمات پر می‌شود: «سلام (دوباره)».
حدود 100 نفری که در سالن نشسته یا ایستاده‌اند، شروع به تشویق و هلهله می‌کنند.
استیو (مکث): خیلی باحال بود. چرا اینو بیشتر از حالت معمول دوست داشتم؟
جوانا: نمی‌دونم.
استیو: یه چیزی خیلی متفاوته.
آندره‌آ کانینگهام، مسئول روابط عمومی از مراسم معرفی مک، پایین صحنه ایستاده است...
آندره‌آ: هی احمق.
استیو به او نگاه می‌کند.
استیو (مکث): بچه‌ها فکر کنم با یکی از شماها کار داره.
آندره‌آ: متوجه تغییری نشدی؟
استیو: من داشتم همین .... علامت خروج خاموشه!
آندره‌آ: خاموش مطلق.
استیو: تو انجامش دادی.
آندره‌آ: ما همه چراغ‌های خروج رو به بورد خودمون وصل کردیم. در تئوری، اون‌ها با علامت ما هفت ثانیه خاموش می‌شن.
استیو: ما فکر می‌کنیم این کار قانونیه؟
آندره‌آ: نه، ما کاملاً متوجهیم که قانونی نیست. می‌خوای یه سری نقل قول رو ببینی؟
جوانا: اون‌ها رو فعلا بذار کنار.
آندره‌آ: ازشون خوشش میاد.
جوانا سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد.
آندره‌آ (رو به استیو): بعداً اون‌ها رو بهت می‌دم.
استیو: الان می‌گیرمشون.
استیو چند کاغذ منگنه شده را از آندره‌آ می‌گیرد. آندره‌آ برمی‌گردد و با حرکت دهانش و بدون صدا به جوانا می‌گوید «متأسفم». جوانا در همین حال می‌گوید...
جوانا: از همون جا ادامه بدین لطفاً، ما فقط چند دقیقه وقت داریم، پس بیاین فقط بخش 360 درجه رو انجام بدیم.
مدیرصحنه: ما الان تو بخش 84 هستیم، دوربین بی‌سیم رو بیرون بیارین.
استیو (دوباره به ارائه برمی‌گردد): ما حالا یک دوربین بی‌سیم رو که از پاناسونیک دزدیدیم، بیرون میاریم و به شما نشون می‌دیم که این دستگاه چه شکلیه.
یک فیلم‌بردار با دوربین روی شانه‌اش از یکی از گوشه‌های صحنه بیرون می‌آید و به دور آی مک می‌چرخد. در نتیجه تصویری 360 درجه‌ای از آن روی پرده بزرگ به نمایش درمی‌آید. استیو هم به جاهایی که ما می‌بینیم، اشاره می‌کند و آن‌ها را توضیح می‌دهد.
استیو (ادامه): تمام بدنه نیمه شفافه، شما می‌تونین داخلش رو ببینین.
(بلند صدا می‌کند) این به عنوان یه توافق چطوره واز؟ هنوز نمی‌تونی داخلش بشی، ولی می‌تونی داخلش رو ببینی.
واز (بلند جواب می‌دهد): عادلانه است.
استیو: ما بلندگوهای استریو رو جلو گذاشتیم، اینفراد این جاست، سی دی رام در وسط قرار داره، ورودی ودتا میکروفون استریو و تمام اتصالات در داخل این در زیبا در این جا قرار داره، شمال ورودی اینترنت و USB.
کارمندان اپل تشویق می‌کنند. مشخصاً این اولین باری نیست که آن‌ها کامپیوتر را دیده‌اند، اما امروز روز پرهیجان و پر افتخاری است.
استیو (ادامه): با این که در حقیقت یه مکینتاش اصیله، هدف اصلی از ساختن این دستگاه چیزی است که مصرف کننده‌ها به ما گفته‌اند، و آن چیز...
مدیر صحنه: یه لحظه صبر کنین.
استیو: جواب بود «اینترنت». (با دست به او اشاره می‌کند که بیاید) جوانا؟
جوانا می‌آید تا او را در لبه صحنه ببیند.
جوانا: بله.
استیو (به آرامی): رو به روی من واسا. می‌خوام به این نقل قول‌ها یه نگاهی بندازم، ولی نمی‌خوام جوئل بفهمه.
جوانا: همه شون عالی هستن.
استیو (در حال خواندن): «یک سخت افزار که درخششی علمی - تخیلی را با حس سرخوشی یک چتر در نوشیدنی ترکیب می‌کند.» استیو لوی از نیوزویک اینو گفته. «نه تنها جالب‌ترین ظاهر را در کامپیوترهای معرفی شده در این سال‌ها دارد، بلکه بیانیه‌ای پرشور است که نشان می‌دهد کمپانی رویایی اصلی سیلیکون ولی دیگر مبتلا به خواب پریشی نیست.»
استیو یک لحظه فکر می‌کند...
استیو (مکث و سپس به جوانا): این یه کلمه است، یعنی تو خواب راه رفتن.
مدیر صحنه: استیو، معذرت می‌خوام، اگه می‌خوای به موقع شروع کنیم، باید سالن رو خالی کنیم.
استیو: ما به موقع شروع می‌کنیم.
جوانا: ما به موقع شروع می‌کنیم.
استیو (نقل قول‌ها را به جوانا می‌دهد): این‌ها رو بگیر. (بلند می‌گوید) همگی، کار تموم شد. اون‌ها باید صحنه رو تمیز کنن، تنظیمات رو به حالت اول برگردونن و درها رو باز کنن. دوستون دارم بچه‌ها.
همه تشویق می‌کنند.
استیو (ادامه): اندی، یه لحظه میای اون پشت.
آندره‌آ: کدوم اندی؟
استیو: هرتزفیلد (به جوانا) با من راه بیا.
جوانا از پله‌ها بالا می‌رود و وارد صحنه می‌شود، آن هم در حالی که پله‌ها را می‌برند. استیو کاغذها را از او می‌گیرد و آن‌ها حرکت می‌کنند به سمت...

99. داخلی - پشت صحنه - ادامه

استیو: باشه.
جوانا نقل قول‌ها را به او می‌دهد...
استیو: فوربس گفته: «... یک موفقیت که مسیر صنعت را عوض خواهد کرد.»
جوانا (اشاره می‌کند): این یکی رو نگاه کن.
استیو: چرا ما هرگز نتونستیم با هم رابطه عاطفی درستی داشته باشیم؟
جوانا: چون هیچ وقت عاشق هم نبودیم. این جا رو نگاه کن.
استیو: کجا؟
جوانا: این جا.
استیو (مکث... استیو غافل گیر شده، اما خیلی بروز نمی‌دهد): اسکالی.
جوانا: هیشکی برای پنج سال از اون خبر نداشت، اما اون این کارو انجام داده.
استیو: اسکالی با فوربس حرف زده...
جوانا: نگاه کن چی گفته.
استیو: «او همان استراتژی ساده‌ای را که اپل را 15 سال پیش تا این حد موفق کرده، به کار بسته، ساختن یک محصول بسیار موفق و تبلیغ آن با بازاریابی بسیار عالی.» (مکث... سر تکان می‌دهد) این خوبی اونو می‌رسونه.
جوانا: درسته.
استیو: صادقانه گفتم.
جوانا: دیدن جی دی سالینجر از جان اسکالی محتمل تره.
استیو: من کنایه نزدم، واقعاً این خوبی اونو می‌رسونه.
استیو (مکث): تو هیچ وقت باهاش حرف زدی؟
جوانا: نه.
استیو: تو از سال 88 تا حالا بهش حرف نزدی؟
جوانا: اگه می‌زدم، بهت می‌گفتم.
استیو (مکث): مهم نیست، من نمی‌خوام مردم فکر کنن می‌تونن منو دور بزنن و 15 سال بعد من دیگه مشکلی باهاشون نداشته باشم. (مکث) دارم شوخی می‌کنم، تو امروز چته؟
جوانا: بیا از صحنه بریم بیرون.
استیو و جوانا در سنگینی را باز می‌کنند که می‌رود به...

100. داخلی - راهرو - ادامه

... جایی که آن‌ها از آن پایین می‌روند تا به اتاق رختکن استیو برسند. ما می‌توانیم صدای جمعیت را از لابی که در گوشه مسیر است، بشنویم.
جوانا: می‌بینی این در چقدر شبیه اون دره؟ اگه از این بری، می‌رسی به پشت صحنه و اگر از این یکی بری، می‌رسی به پارکینگ...
استیو (به صفحات نقل قول‌ها نگاه می‌کند): اوه، به این نگاه کن.
جوانا: شنیدی چی گفتم؟
استیو: من نگران این نیستم که اشتباهی برم تو پارکینگ.
جوانا: من می‌خواستم باهات صحبت کنم.
استیو: «تنها چیزی که اپل فعلا در آن پیشتاز است، برتری در رنگ است.»
جوانا: نگرانش نباش.
استیو: بیل گیتس چه مشکلی با من داره؟
جوانا: نمی‌دونم، شما دو تا هر دو عقلتون رو از دست دادین. به من گوش کن...
استیو: اون از مدرسه‌ای بهتر از مال من ترک تحصیل کرد...
آن‌ها می‌روند به....

101. داخلی - رختکن استیو - ادامه

استیو: .... اما اون یه عوضی از خودمتشکره و من بهت می‌گم چرا.
جوانا: اوضاع رو با لیسا درست کن.
استیو: اوه... جوانا... می‌دونی... خطوط قرمز!
جوانا: تو ساعت یک صبح اومدی آپارتمان من و تمیزش کردی، پس بی‌زحمت به من بگو خطوط قرمز کجاست.
استیو: همین جا، بذار بگیم همین جاست.
جوانا: اگه من به تو پیش بینی‌های واقعی بدم، قول می‌دی روی صحنه تکرارشون نکنی؟
استیو: منظورت از پیش بینی‌های واقعی چیه، مگه تا حالا به من چی می‌دادی؟
جوانا: پیش بینی‌های محافظه کارانه.
استیو: بخش بازاریابی به من دروغ گفته؟
جوانا: ما انتظارات رو مدیریت کردیم تا تو زیادش نکنی.
استیو: پیش بینی‌های واقعی چقدره؟
جوانا: ما یک میلیون دستگاه تو 90 روز اول می‌فروشیم و 20000 تا تو 20 روز بعد از اون.
استیو یک لحظه به او نگاه می‌کند و بعد لبخند می‌زند...
استیو (مکث): یا...
جوانا: آره.
استیو: دیدی؟ به اندازه کافی منتظر شدی و ...
جوانا: بیشتر هم هست، 32 درصد از فروش از طرف مردمیه که اولین کامپیوترشون رو می‌خرن و 12 درصد هم از افرادی خواهد بود که یه دستگاه مبتنی به ویندوز دارن... این مشکل بیل گیتس با توئه... و رکورد سریع‌ترین میزان فروش یه کامپیوترو می‌زنه ... تو این شرکت رو از کما درآوردی، اونم بعد از بدبختی اخراج 3000 نفر و حذف 70 درصد از خط تولید محصولاتش... پس استیو... کار تمومه... تو داری برنده می‌شی. این جرمه که الان از این لحظه لذت نبری.
استیو: من دارم لذت می‌برم.
جوانا: اوضاعت رو با لیسا درست کن.
استیو: می‌دونی...
جوانا: بالا.
استیو: ... من دوست ندارم حریم خصوصی کمتری از بقیه مردم داشته باشم.
جوانا: مولتی میلیاردر بودن یه کم از دردش کم نمی‌کنه؟
استیو: نه.
جوانا: تنها کاری که لیسا (کرده)...
استیو (در میان حرفش): تنها کاری که لیسا کرده، این بوده که به مادرش رضایتش رو اعلام کرده. کریسان هم خونه رو فروخته...
جوانا: و لیسا می‌تونست دقیقاً چی کار کنه؟ به سازمان مسکن و توسعه شهری یک شکایت رسمی ارائه بده؟ چطور قرار بود لیسا جلوی مامانش رو بگیره که خونه خودش رو نفروشه؟
استیو: خونه‌ای که من برای هر دو تاشون خریدم.
جوانا: چطور اون می‌تونست (جلوش رو بگیره)...
استیو (در میان حرفش): اعلام اعتراض می‌تونست قدمی در مسیر درست باشه.
جوانا: تو فکر نمی‌کنی که داری به یه دختر 19 ساله که اجازه داده مادرش خونه خودش رو برای فروش بذاره، بیش از حد واکنش نشون می‌دی؟
استیو: می‌تونست حداقل تلاش کنه.
جوانا: تو داری می‌گی دلیل این کارت اینه که... اون چطور باید مادرش رو... اونم اون مادر... از زندگی (به شیوه‌ای)...
استیو (در میان حرفش): اون به کریسان اجازه داده که خونه رو بفروشه و این کارو برای این کرده که منو عصبانی کنه.
جوانا: برام مهم نیست اگه اون یه بمب تو آب گرم کن گذاشته باشه، تو همین الان درستش می‌کنی.
استیو: چند ماهی هست که رفتارش عجیب شده. اون علیه من شده. ... جوانا استیو را هل می‌دهد.
جوانا: درستش کن.
استیو: چه مرگ...
جوانا: درستش کن، استیو.
استیو: آروم باش.
جوانا: یا درستش کن یا من استعفا می‌دم، این چطوره؟ من استعفا می‌دم و تو هیچ وقت منو نخواهی دید، این چطوره؟
استیو: این منم، بگو امروز مشکل تو چیه؟
جوانا: مشکل من برای 19 سال اخیر چیه؟ اینه که من یه شاهد بودم... و بهت می‌گم که من یه شریک جرم هم بودم. من تو رو دوست دارم استیو، تو می‌دونی چقدر. من دوست دارم که تو به این که چقدر آدم‌ها پول درمیارن اهمیت نمی‌دی، بلکه به این اهمیت می‌دی که چی می‌سازن. اما این که چی می‌سازی، نباید بهترین بخش تو باشه. وقتی تو یه پدری، اون جاییه که باید بهترین بخش تو باشه. و برای دو دهه این منو عذاب می‌ده که در مورد تو، این بدترین بخشه. این یه چیز کوچیکه، خیلی کوچیک، خیلی مسئله بزرگی نیست. درستش کن، همین الان درستش کن، وگرنه می‌تونی با من توی سرکار جدیدم که هر جا بخوام هست، تماس بگیری.
استیو (مکث): اتفاقاً من فکر نمی‌کنم این مسئله کوچیکیه. اون می‌دونه...
جوانا: نه.
استیو: من خونه رو برای...
جوانا: نه.
استیو: منظورت چیه «نه»؟
جوانا: منظورم اینه که نه، خونه هیچ ربطی به دلیل عصبانیت تو از لیسا نداره.
استیو: بهت اطمینان می‌دم. خونه تماماً به دلیل (عصبانیت من ربط)...
جوانا (در میان حرفش): تو هیچ وقت اصطلاح «میدان تحریف واقعیت» رو شنیدی؟
استیو: از مدرسه میاد بیرون، کیفش رو می‌ذاره زمین و یه راست می‌ره پیش دوست‌هاش.
جوانا: شنیدی؟
استیو: آره.
جوانا: همونی که به تو نسبت داده می‌شه؟ مثل «میدان تحریف واقعیت استیو»؟
استیو: تو داری یه کم مثل دادستان‌ها می‌شی و کمی هم داری از خطوط قرمز رد می‌شی.
جوانا: من از هر چی بخوام، رد می‌شم.
استیو: من هم شنیدمش و هم خوندمش. این اصطلاحیه که باد تریبل به من نسبت داده. چیزی که تو بهش می‌گی میدان تحریف واقعیت... و من مطمئنم که تو اونو رواجش دادی... دلیل این جا بودنمونه.
جوانا: می‌دونم.
استیو: اگه هر بار که یکی به من گفت یه چیزی غیرممکنه، یه دلار به حسابم اضافه می‌شد، الان خیلی پول دارتر بودم.
جوانا: اینم می‌دونم.
استیو: مشکل چیه؟
جوانا: مشکل من؟ مسلماً خونه نیست.
استیو: جو...
جوانا: مشکل من اینه که تو بهش گفتی پول هارواد رو نمی‌دی. اون بچه ... اون بچه کوشا و بی‌آلایش...
استیو: خودش بهت گفت که من شهریه‌ش رو نمی‌دم؟
جوانا: من باید خیلی وقت پیش با یه چیز سنگین می‌کوبیدم تو سرت.
استیو: لیسا به تو گفت که من پول شهریه‌ش رو نمی‌دم؟
جوانا: اندی بهم گفت.
استیو: کدوم؟
جوانا: هرتزفیلد.
استیو (مکث): هرتزفیلد از کجا می‌دونه؟
جوانا: اون برای هاروارد یه چک 25 هزار دلاری برای این ترم نوشته برای همین نبود که...
استیو: توی لعنتی داری با من شوخی می‌کنی... (مکث)... اون شهریه رو داده؟
جوانا: برای همین نبود که خواستی ببینیش؟
استیو: نه، من خواستم ببینمش تا در مورد... این غیر قابل...
جوانا: تو به لیسا گفتی که پول کالجش رو نمی‌دی؟
استیو: آره، چون...
جوانا: چطور می‌تونی (این کارو بکنی)؟
استیو (در میان حرفش): ... به خاطر مادرش، که صاحب خونه‌ش هم هست... هرتزفیلد... من داشتم جو می‌دادم! می‌دونی، داشتم الکی حرف می‌زدم. تو فکر می‌کنی من... من عصبانی بودم، چون لیسا می‌خواست منو عصبانی کنه، جوانا! قصدش این بود! من نمی‌دونم چطور این وضعیت بد...
جوانا: خب حسابی اونو (ترسونده بودی).
استیو: هرتزفیلد یه چک برای هارو ... تا پول... لیسا این جاست؟
جوانا: مطمئنم که هست.
استیو خودش را جمع و جور می‌کند.
استیو: می‌شه از یکی بخوای که بیاریش این عقب؟
جوانا: آره، ممنون. (مکث) می‌دونی مادربزرگم عادت داشت...
استیو: اصلاً برام مهم نیست ینتیل! (28)
جوانا: یکی رو می‌فرستم لیسا رو بیاره.
استیو: ممنونم، و اگه هرتزفیلد رو دیدی...
صدای درمی‌آید...
استیو (به آرامی): صحبت از سر مهندی حلال زاده شد...
اندی (صدای روی صحنه): اندی هستم.
استیو (به جوانا): برو (صدایش را بلند می‌کند) بیا تو.
اندی در حالی که جوانا خارج می‌شود، وارد می‌شود.
اندی (به جوانا): امروز خیلی خوشگل شدی.
جوانا: ممنون.
اندی (به استیو): این طور نیست؟
استیو: عالی به نظر می‌رسه. همیشه این طوریه. (به جوانا) برو بیرون.
جوانا خارج می‌شود و در را پشت سر خود می‌بندد.
اندی: فکر کنم بدونم چرا این جام.
استیو: می‌دونی؟
اندی: استیو...
استیو: چک رو فرستادی یا نه؟
اندی: آره.
استیو: پس هاروارد چکی از اندرو هرتزفیلد برای پرداخت شهریه لیسا گرفته؟
اندی: فکر نمی‌کنم اون‌ها این قدر با دقت نگاه کنن. فکر نمی‌کنم متوجه بشن که چک از طرف تو نیست.
استیو: نزدیک بود. این یکی می‌تونست برام واقعاً خجالت آور بشه.
اندی: من می‌فهمم چه...
استیو: من پول رو امروز به حسابت می‌فرستم.
اندی: من می‌فهمم که تو چه احساسی داری و معذرت می‌خوام، واقعاً این طوریه. اما بذار طرز فکرم رو برات توضیح بدم.
استیو: من واقعاً نمی‌تونم به چهارچوب مناسبی فکر کنم که توش بتونم (کاری که کردی رو درک کنم).
اندی: من می‌دونستم که شماها رابطه تون رو درست می‌کنین، شما همیشه درستش می‌کنین، اما در این حین اگه پول به اون جا نمی‌رسید، ممکن بود لیسا یه ترم رو از دست بده.
استیو: آره.
اندی: اون وقت باید برای دوست‌هاش توضیح می‌داد چرا. و اون به وسایل نیاز داره، اون به جوراب نیاز داره.
استیو (مکث): چی؟
اندی: هوای کمبریج سرده، اون به جوراب‌های گرم نیاز داره.
استیو: تو بهش جوراب دادی.
اندی: من بهش پول جوراب رو دادم.
استیو: تو نمی‌تونی خودت رو به عنوان مسئول موقتش منصوب کنی... (مکث) تو نمی‌تونی روی تصمیم‌های من حرف بیاری. می‌فهمی؟ تو نمی‌تونی طوری وانمود کنی که انگار پدرشی.
اندی: یکی باید این کارو بکنه.
استیو: توی لعنتی الان به من چی گفتی؟
اندی: من از وقتی شش سالش بود، می‌شناختمش. هم چنین من کریسان رو دوستم می‌دونم... خارج چیزی که من و تو ... بیرون رابطه‌ای (که ما داریم).
استیو: پس یه چیزی مثل مشاور خانواده‌ای.
اندی: من دوست خانواده‌ام.
استیو: پس احتمالاً می‌دونی که لیسا پیش درمان‌گر می‌ره.
اندی: آره.
استیو: اونم برای سال‌های زیادی.
اندی: آره.
استیو: بدون این که من بدونم.
اندی: این خیلی به من ربطی نداره.
استیو: واقعاً جالبه که تو فکر می‌کنی چه چیزهایی بهت ربط داره و چه چیزهایی نه.
اندی: لیسا پیش درمان‌گر می‌ره و این کارو دوست داره. و خیلی خوشحال می‌شه اگه تو و کریسان هم همراهش برین.
استیو: و دلیل این که تو اینو می‌دونی، اینه که تو اون درمان گرو معرفی کردی.
اندی: من یکی رو می‌شناختم که متخصص...
استیو: منظورم اینه که تو کسی بودی که بهش پیشنهاد کردی که پیش درمان گر بره.
اندی: من... می‌دونی، این خیلی وقت پیش بود و من کل قضیه رو ... یادم نیست کی چی گفت...
استیو: تو به کریسان گفتی که لیسا باید پیش یه درمان گر بره.
اندی: استیو تو داری انگ می‌زنی... این طور نیست... نظر من این بود که چه ضرری می‌تونه داشته باشه؟
استیو: بیا بفهمیم.
اندی: کریسان دوست منه.
استیو: دلیلی که آوردی چی بود؟
اندی (مکث): منظورت اینه...
استیو: دلیلی که برای کریسان آوردی که لیسا باید پیش درمان‌گر بره؟
اندی: یادم نیست. ما داشتیم حرف می‌زدیم و من گفتم... همین حرفی بود که الان زدم، این که مطمئنا ضرر نداره.
استیو: تو نگفتی که لیسا به یه الگوی مرد قوی نیاز داره؟
اندی (مکث): چرا گفتم. (مکث) من فکر می‌کنم که این یه معجزه است که لیسا با ارتش آزادی بخش سیمبویونیز (29) بانک نمی‌زنه. هیچ دلیلی تو دنیا نیست که چرا اون باید آدم خوبی باشه. ولی هست. در نتیجه من کمک کردم. چون یکی باید این کارو می‌کرد.
استیو (مکث): من پول رو امروز بعد ازظهر برات می‌فرستم.
اندی بلند می‌شود و به سمت در می‌رود.
اندی: تو خیلی وقت پیش منو تهدید کردی.
استیو: بله؟
اندی: خیلی وقت پیش. تو یه بار منو تهدید کردی.
استیو: آدم‌ها جذب آدم‌های بااستعداد می‌شن، و آدم‌های بدون استعداد این اتفاق رو مثل یه تهدید می‌بینن. شاید تو باید یه درمان گرو ببینی. مطمئنا ضرری نداره.
اندی (مکث): منظورم اینه که به معنای کلمه منو تهدید کردی. توی فلینت، درست قبل از معرفی مک. من داشتم برنامه رو بارگذاری می‌کردم، من داشتم تلاش می‌کردم که مشکل دموی صدا رو حل کنم و تو گفتی اگه من راه حل رو پیدا نکنم، تو اسمم رو جلوی همه تماشاگرها صدا می‌زنی.
استیو: دستگاه گفت «سلام»؟
اندی: آره گفت.
استیو: نیازی به تشکر نیست.
اندی (مکث کوتاه): چرا می‌خوای مردم از تو بدشون بیاد؟
اندی: من نمی‌خوام مردم ازم بدشون بیاد. من اهمیتی نمی‌دم که مردم از من بدشون بیاد.
اندی: خب... از اون جا که هیچ وقت مهم نبوده؟ من همیشه ازت بدم می‌اومد.
استیو (مکث): واقعاً؟ من همیشه تو رو خیلی دوست داشتم. خیلی بد شد.
اندی: بزن ناکارشون کن.
استیو: ممنون.
اندی خارج می‌شود.
استیو برای یک لحظه می‌ایستد... سپس سریع به سراغ تمرین بخشی از ارائه‌اش می‌رود تا ذهنش را از اتفاقی که همین الان افتاده، پرت کند.
استیو (ادامه): چیزی قابل توجه است. چیزی که درکش سخت است اما حقیقت دارد، این است که در نرخ کلارک برابر چیپ PowerPC این دستگاه دو برابر سریع‌تر از چیپ پنتیوم II است. به بیان دیگر چیپ 266 مگاهرتزی G3 دو برابر سریع‌تر از چیپ 266 مگاهرتزی پنتیوم II است. به بیان دیگر چیپ 266 مگاهرتزی تقریباً برابر 500 مگاهرتز است. اگر به جدول مجله بایت نگاه کنین، استاندارد طلایی...
صدای در می‌آید...
استیو (ادامه): بیا تو.
جوانا وارد می‌شود.
جوانا: من یکی رو فرستادم تو لابی، اون لیسا رو پیدا کرده و ...
استیو: الان کجاست؟
جوانا: اون ترجیح می‌ده که برنگرده.
استیو: چرا؟
جوانا: فقط همین رو گفت.
استیو (به سمت در می‌رود): من خودم می‌رم اون جا.
جوانا: نمی‌تونی، نمی‌تونی. مثل یه صحنه از فیلم Hard days Night می‌شه.
استیو (مکث): می‌شه تو ...
جو فروزیمر به دری که باز است، می‌زند.
جوئل: ببخشین.
استیو: هی جوئل.
جوئل: اندی گفت اشکال نداره بیام تو.
استیو: کدوم یکی؟
جوئل: اندی کانینگهام.
استیو (به جوانا): لازمه که یکی از اون‌ها اسمش رو عوض کنه، نمی‌شه همین طوری تا ابد ادامه بدم.
جوانا: تو به اندی کانینگهام می‌گی آندره‌آ.
استیو: مهم نیست من چی صداشون می‌کنم. من وقتی حرف می‌زنم، می‌دونم درباره کدوم حرف می‌زنم. لازمه باقی اون‌ها رو با اسم‌های مختلف صدا بزنن. (به جوئل) یه ثانیه بهم وقت بده.
استیو جوانا را می‌برد به...

102. داخلی - راهرو - ادامه

... به جایی که صدایش شنیده نشود و بتواند به آرامی صحبت کند.
استیو (نجوا می‌کند): برو و بیارش پیش من. من همین الان با اندی صحبت کردم... هرتزفیلد... و می‌خوام این مسئله رو از تو ذهنم پاک کنم، اما می‌خوام با لیسا صحبت کنم.
جوانا (نجوا می‌کند): آره، فقط خون سرد باش.
جوانا به سمت پایین راهرو می‌رود و استیو شاهد رفتن اوست. بدون برگشتن، جوانا زمانی که از کنار دو رد می‌شود، به آن‌ها اشاره می‌کند...
جوانا (اشاره می‌کند): صحنه، پارکینگ.
استیو: ممنون.
او برمی‌گردد به...

103. داخلی - اتاق رختکن استیو - ادامه

جوئل: حالت چطوره؟
استیو: من خوبم جوئل، تو چطوری؟
جوئل: فکر نکنم بتونم کار تو رو انجام بدم. این دنیا خیلی سریع عوض می‌شه.
استیو: خب من تو همین دنیا می‌مونم، چون دنیای تو هم خیلی زود داره عوض می‌شه.
جوئل: این سومین باریه که تو 14 سال گذشته، در مورد تو می‌نویسم.
استیو (مکث): تا این جا چه نتیجه‌ای گرفتی؟
آندره‌آ کانینگهام سرش را از در داخل اتاق می‌کند...
آندره‌آ: ببخشین. آوی دنبالت می‌گرده، یه اسلاید کوسه جدید داره.
استیو: باشه. (به جوئل) می‌خوای یه لحظه بیای پشت صحنه؟
جوئل: البته.
آن‌ها خارج می‌شوند و می‌روند به...

104. داخلی - راهرو - ادامه

راهرو پر از تصاویر بزرگ شده گاندی، جان لنون و لوبی آرمسترانگ است که همه بخشی از کمپین «متفاوت بیندیش» هستند.
جوئل ( به یک عکس اشاره می‌کند): این یکی کیه؟
استیو: آلن تورینگ. اون یک تنه جنگ جهانی دوم رو برد و به عنوان هدیه اضافی هم کامپیوترو اختراع کرد. اما اون بخشی از کمپین نخواهد بود.
جوئل: چرا؟
استیو: چون همین الان مجبور شدی از من بپرسی اون کیه.
استیو دری را باز می‌کند و آن‌ها وارد می‌شوند به ...

105. داخلی - فضای پشت صحنه - ادامه

.... جایی که آوی و مهندسانش در حال انجام آخرین تغییرات و آزمایش‌ها روی آی مک‌هایی هستند که تا چند دقیقه دیگر دمو را اجرا می‌کنند.
ما می‌توانیم صدای جمعیتی را که در سالن هستند، بشنویم...
استیو (به آوی): می‌شه کوسه جدید رو ببینم؟
آوی یک دکمه را می‌زند و صفحه با تصویری از لپ تاپ پاوربوک G3 و یک کوسه بزرگ با دندان‌های تیز پر می‌شود.
استیو: من این یکی رو بیشتر از کوسه قبلی دوست داشتم.
آوی: کوسه‌های فیلی.
استیو: کوسه‌های فیلی.
جوئل: شما چند تا کوسه رو امتحان کردین؟
استیو: یه چند تایی.
آوی: این سی و نهمیه.
استیو (به جوئل اشاره می‌کند): این حرف‌ها رسمیه.
آوی: 39 کوسه.
استیو: باشه.
آوی: می‌دونی چه چیزی این کوسه رو خاص می‌کنه؟
جوئل: چی؟
آوی: نه، این سؤال رو واقعاً دارم ازت می‌پرسم، چون برای من دقیقاً شبیه 38 تای قبلیه.
استیو: بذار در کنار بقیه ببینم، همراه تصاویر نیم‌رخ.
مدیر صحنه: این اسلاید شماره 92B است.
استیو (از حفظ می‌گوید): این نیم رخ دستگاهه. و از پشت سر هم این شکلیه. و یه نکته دیگه: این سیستم می‌تونه یه نت بوک پنتیوم رو به عنوان یه میان وعده سبک بخوره. (خوبه) این خود کوسه موردنظره، واقعاً ازش خوشم میاد. هیشکی بار اول نمی‌تونه انتخاب درست رو انجام بده، ولی این باید 15 تا 20 ماه قبل به من نشون داده می‌شد.
آوی: احتمالاً نشون داده شده.
استیو: همین رو نهایی کن.
مدیر صحنه: 10 دقیقه.
جوئل: اون خودش رو با گاز زدن به یه سیب مسموم کشت. آلن تورینگ رو می‌گم.
استیو: آره، باید از این مرد مجسمه بسازن. اسمش باید ورد زبون هر بچه مدرسه‌ای باشه.
جوئل: پرچم رنگین کمانی و سیبی که یه گاز بهش زده شده، نماد اپل از اون جا اومده؟
استیو: نه، ما اسمش رو از تو لیست کلمات خوشایند برداشتیم. اما عالی نمی‌شد اگه این داستان پشت اسممون بود؟ (مکث) در هر صورت من نمی‌تونم تو کمپین ازش استفاده کنم.
واز، که در میان صندلی نشسته، رو به صحنه فریاد می‌زند...
واز (صدا می‌زند): استیو...
استیو نگاه می‌کند...
واز (ادامه): من یه جورایی کوسه قبلی رو بیشتر دوست داشتم.
آوی (بدون نگاه کردن به بالا): گور پدرت!
واز: می‌خوام یه لطفی به من بکنی.
استیو: دوست من، خیلی وقت پیش تو قبل از معرفی یه محصول از من خواهشی کردی و من جواب منفی دادم. تو می‌خواستی من از تیم اپل II تقدیر کنم و من...
واز: یه لحظه واسا. اگه می‌خوای بگی که تو اشتباه کردی، من باید این گزارشگرو آماده کنم.
استیو: من صددرصد کار درست رو انجام دادم و تو به طرز حیرت انگیزی اشتباه می‌کردی، ولی من هنوز به تو یه لطف بدهکارم، پس بگو.
واز: استیو؟
استیو: ولی نمی‌تونه در مورد تقدیر از تیم اپل II باشه.
واز: از تیم اپل II تقدیر کن.
استیو (مکث): می‌شه تو یه جلسه خصوصی باشه؟
واز: نه.
استیو: ببینم سرکاریه؟ (چون)...
واز (در میان حرفش): نه.
استیو: ... من دارم تلاش می‌کنم یادم بمونه که چیپ 300 مگاهرتزی G3 مساوی با (چیپ 600 مگاهرتزی پنتیوم II هست و) ....
واز (در میان حرفش): فقط افراد اصلی ...
استیو برای یک لحظه در ذهنش به دنبال راهی با کمترین میزان تنش می‌گردد، اما ناگهان جوانا را می‌بیند که به پشت صحنه می‌آید...
استیو: ببخشین، باشه؟
واز: باشه.
استیو: یه لحظه.
استیو به سمت جوانا می‌رود...
جوانا (به آرامی): اون گفت ترجیح می‌ده نیاد...
استیو: منظورت چیه؟
جوانا: اون با دوست‌هاش نشسته و گفت ترجیح می‌ده این عقب نیاد.
استیو: باشه، بهش بگو... بکشش کنار، نمی‌خوام جلوی دوست‌هاش خجالت زده‌ش کنی، اما بهش بگو که من همین الان باعث شدم اندی از ترس قرض روح بشه و این بار هیشکی پول لعنتی...
جوانا به او نگاه خاصی می‌اندازد....
استیو: باشه، اینو نگو. اما اون حرکتت رو بزن که به نظر شبیه آدم‌های پیر و دانا می‌شه، همونی که انگار به خاطر خاستگاه بزرگ و تراژیک اروپایی زندگیته.
جوانا: تو می‌دونی که من توی مناطق یهودی نشین قرن نوزدهم به دنیا نیومدم، درسته؟
استیو: لطفاً بهش بگو مهمه.
استیو به سمت واز برمی‌گردد و جوانا به سمت در حرکت می‌کند.
جوئل: همه چی مرتبه؟
استیو: آره.
استیو به صحبت با واز ادامه می‌دهد...
استیو: افراد مختلف این جا هستن (رفیق، از جمله)....
واز: می‌دونم.
استیو: افرادی از (اصحاب رسانه).
واز (در میان حرفش): می‌بینمش.
استیو: واز...
واز: فقط افراد رده بالا. اون‌هایی که دارن اخراج می‌شن.
استیو: گوش کن. باشه؟ سال پیش اپل یک میلیارد دلار از دست داد. من نمی‌دونم این چطور ممکنه. شماها کمتر از 90 روز با ورشکستگی فاصله داشتین. من سه تا حسابدار مختلف استخدام کردم که اینو برای من توضیح بدن. کل محل باید خونه تکونی بشه...
واز: می‌تونی از دو تا حسابدار شروع کنی.
استیو: من با ...
آندره‌آ: جوئل، با من بیا، ما می‌خوایم...
استیو: بذار همون جا که هست باشه. (به سمت واز برمی‌گردد) من با تیم اپل II شروع کردم، چون می‌دونی، ما دیگه اون محصول رو تولید نمی‌کنیم.
واز: فقط از افراد اصلی تقدیر کن.
استیو: به میموسا سفارش بده و (آروم باش).
واز: تو این بار از شر من خلاص نمی‌شی! افراد (اصلی)...
استیو (در میان حرفش): افراد اصلی‌ای وجود نداره! تو تیم اپل II افراد اصلی‌ای وجود نداره. اون‌ها بازیکن‌های درجه دو هستن و بازیکن‌های درجه دو باعث دل سرد شدن بازیکن‌های درجه یک می‌شن و من می‌خوام بازیکن‌های درجه یک تو اپل باشن نه Dell.
واز: اون‌ها بازیکن‌های درجه دو نیستن و من داور بهتری (تو این زمینه نسبت به تو هستم).
استیو (در میان حرفش): کمتر از 90 روز به ورشکستگی مونده بود. و بخشی از این به این خاطر بود که یکی فکر می‌کرد نیوتن یه جعبه زباله تمام عیار نیست.
آندره‌آ: جوئل ....
استیو: ولش کن.
واز: من دارم با تو در مورد...
استیو: وقتی من نبودم، شما بچه‌ها یه جعبه زباله طراحی و عرضه کردین.
واز: ... من دارم در مورد اپل II صحبت می‌کنم که نه تنها بخشی حیاتی از تاریخ این شرکته، بلکه بخشی حیاتی از تاریخ کامپیوترهای شخصیه...
استیو: برای زمان خودش.
واز: و کمترین کاری که تو قبل از اخراج این آدم‌ها می‌تونی انجام بدی....
استیو: اون‌ها تو بزرگ‌ترین خونه‌ها نسبت به هر آدم دیگه‌ای توی صف بی‌کاری، زندگی خواهند کرد.
واز: ... اینه که ازشون تقدیر کنی، فقط از اون‌ها و ....
استیو (مصمم): این یه موجود جدیده.
واز: تمام این مکان توسط اپل II ساخته شده. تو توسط اپل II ساخته شدی.
استیو: حقیقت اینه که من توسط اپل II و سیستم بازش نابود شدم، چون باعث شد هکرها و عشق کامپیوترها تبدیلش کنن به رادیوی آماتور و بعد هم وقتی تمام پولشون رو روش خرج کردین و هیچ محصول جدیدی بیرون ندادین، تقریباً اپل رو نابود کرد.
واز: نیوتون (بود).
استیو (در میان حرفش): اون جعبه زباله کوچیک؟ شماها نیوتون رو ساختین و واقعاً می‌خواین مردم اینو بدونن؟ این یه برنامه معرفی محصوله، نه ضیافت ناهار، و آخرین چیزی که من می‌خوام انجام بدم، متصل کردن آی مک...
واز: تنها محصول موفقیه که این کمپانی داشته؟ ببخشین که دارم رک می‌گم، ولی این حرف درسته. لیسا یه شکست بود. من نمی‌خوام این طور حرف بزنم، اما از این که مثل رینگو (30) باشم، خسته شدم، در حالی که می‌دونم من جان (31) بودم.
استیو: همه رینگو رو دوست دارن.
واز: من از این که تو همه‌ش ارباب منشی با من برخورد کنی، خسته شدم.
استیو: تو فکر می‌کنی جان با بردن یه لاتاری شد جان؟ تو فکر می‌کنی اون کسی رو گول زد یا زد تو سر جورج هریسون؟ (32) اون جان بود، چون جان بود.
واز: اون جان بود، چون «Ticker to ride» رو نوشت و من اپل II رو نوشتم.
آندره‌آ (با صدای بلند): همه، من می‌خوام سالن رو ....
استیو: هیشکی تکون نخوره! تو یه بورد زیبا ساختی که در حقیقت می‌خواستی رایگان به بقیه بدیش، پس به من نگو که چطور تو اپل رو ساختی. اگه به خاطر من نبود، تو احمق‌ترین آدم دبیرستان هوماستد بودی.
واز: این آدم‌ها حیات و مرگشون به تعریف تو وابسته است و این فرصت توئه. از چیز خوبی تقدیر کن که وقتی تو توی اتاق نبودی، اتفاق افتاده ...
استیو (مکث): نه.
واز: استیو، انجامش بده. این کار درسته... این فقط ... این کار درسته.
استیو: ببخشین، اما نه.
واز (مکث): پس بذار یه جور دیگه بگم. من باور دارم شخصی وجود داره که بیش از همه در جلو بردن دموکراسی‌ای که با کامپیوترهای شخصی ایجاد شده، نقش داشته و اون شخص منم. اما تو هرگز برای من احترام قائل نبودی، دلیلش چیه؟
استیو: من این احتمال رو می‌دم که دلیلش اینه که تو هم هرگز احترامی برای من قائل نبودی.
جوانا وارد سالن می‌شود و می‌بیند که چه اتفاقی در حال وقوع است...
جوانا: این جا دارین چه غلطی می‌کنین؟
واز: هیچی، ممنون از وقتی که گذاشتی.
جوانا (به استیو): درست شد. اون میاد اون عقب.
استیو سر تکان می‌دهد... بعد به سمت واز برمی‌گردد و ...
استیو (به واز): تو در یه قدمی ورشکست کردن این شرکت بودی، در این مورد من کی رو مسئول می‌دونم؟ من می‌ذارم تو کارت رو نگه داری، تو اجازه رد شدن داری.
واز: وقتی قبلاً مردم از من می‌پرسیدن فرق من و استیو جابز چیه، من می‌گفتم استیو آدم تصویر بزرگه و من یه میز کار محکم رو ترجیح می‌دم. وقتی الان فرقمون رو ازم می‌پرسن، می‌گم استیو فقط یه عوضیه. داداش، چیزهایی که تو می‌سازی، از خودت بهترن.
استیو: فکر اصلی همینه، داداش. و می‌دونی چیه؟ ... این فرقمونه.
واز (پایان این رفاقت): این صفر و یکی نیست. تو می‌تونی هم زمان هم با استعداد باشی و هم باشعور.
استیو از واز دور می‌شود، اما بعد برمی‌گردد...
استیو: واز. (مکث) یه بار از پل مک کارتنی پرسیدم چی باعث می‌شه بیتلز صدای بیتلز رو بده؟ می‌دونی چی گفت؟ اون نحوه نواختن درامز.
واز: تو به این باور داری؟
استیو (مکث): نه، دلیلش جان بود.
واز سال‌هاست منتظر بوده تا این حرف را بزند و تمام آن سال‌ها امیدوار بوده که مجبور نشود این را بگوید.
واز: شاید یه روز تو چیزی بسازی و مطمئن بشی. چون اون جعبه زباله یادته؟ یه جعبه زباله بیشتر از چیزیه که تو توی تمام عمرت ساختی.
استیو یک لحظه متوقف می‌شود، سر تکان می‌دهد و به سمت جوانا می‌رود که زمان را در دست دارد.
جوانا: اون منظوری نداشت.
استیو: چرا داشت.
جوانا: اون آدم دمدمی مزاجیه.
استیو: نه نیست. (مکث) انگار هر وقت پنج دقیقه به معرفی محصول مونده، همه می‌رن بار و مست می‌کنن و به من می‌گن که واقعاً چی فکر می‌کنن.
جوانا (مکث): او میاد به اتاق رختکنت.
آن‌ها حرکت می‌کنند به سمت...

106. داخلی - راهرو - ادامه

جوانا: من گفتم اوضاع رو با لیسا درست کن. نه این که تمام دشمنی‌های خونینت رو به نتیجه برسون. کی می‌تونه این طوری زندگی کنه؟
استیو: آخرین باری که این دشمنی‌های خونین به نتیجه نرسید، من جلد تایم رو از دست دادم. البته به زندگی‌ام قسم هنوز هم نمی‌دونم دن کاتکی برای چی از دستم عصبانی بود.
جوانا: تو جلد تایم رو به خاطر دن کاتکی از دست ندادی.
استیو: معلومه که دادم.
جوانا: می‌خوای ظرفیتت رو تو اشتباه بودن، اون هم وقتی که مطمئنی درست فکر می‌کنی، بهت نشون بدم؟
استیو: دن کاتکی به مایکل موریتز گفت من منکر...
آن‌ها داخل می‌شوند به...

107. داخلی - اتاق رختکن استیو - ادامه

جوانا: جلد مجله یادت هست؟
استیو: تایم رو می‌گی؟
جوانا: آره.
استیو: آره.
جوانا: چی بود؟
استیو: چی می‌خوای بگی؟
جوانا: روی جلد مجله چی بود؟
استیو: یه کامپیوتر.
جوانا: نه، یه مجسمه از یه کامپیوتر بود. یه مجسمه بود. تایم مجبور شده بود از چندین ماه قبل اونو سفارش بده. (مکث) تو هیچ وقت قرار نبود مرد سال بشی. هیچ کس باعث نشد چیزی رو از دست بدی. خب دیگه از چه چیزی مطمئن هستی؟
استیو (مکث): واقعاً نمی‌دونم چطوری متوجه این نشدم؟
جوانا در سکوت به استیو نگاه می‌کند. این بار قرار نیست به اون کمک کند. بعد...
جوانا: سعی نکن برنده بحث با لیسا بشی. یه بچه باید هرازگاهی بشنوه که باباش می‌گه «من اشتباه کردم».
صدای در شنیده می‌شود.
استیو (مکث. سپس با صدای بلند): عسلم بیا تو.
در کمی باز می‌شود و اسکالی سرش را داخل می‌کند.
اسکالی: عسلت این جا نیست.
در حالی که استیو و اسکالی یکدیگر را نگاه می‌کنند، یک لحظه شوک تمام محیط را در بر می‌گیرد. اسکالی همیشه مردی خوش تیپ بوده... یک مرد سالم، مرتب و اهل کانیتیکات... اما خیلی زود بازنشسته شده و به فلوریدا فرستادنش. و او زندگی گوشه گیرانه‌ای را به عنوان کسی که بیب روث (33) را فروخته، پیش گرفته. استیو می‌تواند این را بفهمد.
جوانا (مکث): جان بیا تو. از تو راهرو بیا بیرون.
اسکالی: من از ورودی فرعی داخل اومدم. و از همون هم بیرون می‌رم، هیشکی منو نمی‌بینه. (مکث) چطوری، جوانا؟
جوانا: خوبم، جان. فقط از دیدنت غافل گیر شدم.
اسکالی: می‌دونم، به نظر خوب میای.
جوانا: 20 ساعت پیش خیلی بهتر بودم.
اسکالی: همه مون بهتر بودیم.
جوانا: همه واقعاً از نقل قولی که به فوربس دادی، ممنون هستن. لازم نبود این کارو بکنی.
اسکالی: خواهش می‌کنم.
جوانا: اگه می‌خوای، می‌تونم بعد از خاموشی سالن یواشکی ببرمت تو.
اسکالی: فقط این جام که بگم موفق باشین.
جوانا: باشه. (به استیو) شماها فقط چند دقیقه وقت دارین.
استیو: می‌شه سعی کنی که پیداش...
جوانا: آره.
جوانا خیلی خوشحال است که او آمده.
جوانا: تو مرد خوبی هستی، جان.
جوانا خارج می‌شود.
اسکالی: من برات یه کادو آوردم.
اسکالی به اسیتو یک جعبه می‌دهد... استیو لبخند می‌زند.
استیو: یه نیوتون.
اسکالی: از جعبه بیرونش نیار. تو می‌تونی بفروشیش. که نمی‌تونم اینو برای خودم بگم. (مکث) همه چی ردیفه؟
استیو (مکث): چی؟ آره. نه، فقط جوانا به چیزی اشاره کرد. من یه چیز خیلی مشخص رو ندیده بودم، اون هم در مورد.... مهم نیست.
اسکالی (مکث): ببین، وال استریت نشسته و داره نگاه می‌کنه که تو به عنوان مدیرعامل چی کار می‌کنی، نذار برای 12 ماه اول نوسانات قیمت اذیتت کنه. دلال‌های روزانه بورس هر روز به هر... لازم نیست این‌ها رو بهت یاد بدم.
استیو (در مورد نیوتون): ببینم این برای تو اینه که به من بگی نیوتون رو کنار نذارم؟
اسکالی: نباید از روی لج بازی کنارش بذاری. این برای کسب و کار بده، این کارو نکن.
قطع سریع به:

108. داخلی - کافه اسپرسورما - شب (1983)

یک رستوران مدیترانه‌ای نه چندان لوکس در برکلی. استیو و اسکالی سر یک میز نشسته‌اند.
استیو: خب، 1957، IBM پیشنهاد خرید یه شرکت کوچیک رو که به تازگی به یه تکنولوژی به نام زیراکسوگرافی رسیده بود، رد کرد.
اسکالی: آره.
برمی‌گردیم به:

109. داخلی - اتاق رختکن استیو - روز

استیو (مکث): منو پس دادن.
اسکالی: بله؟
استیو: نمی‌دونم تو چه علاقه‌ای به تاریخچه فرزند خوندگی من داشتی، اما تو گفتی که این طور نبوده که یکی به من نگاه کنه و منو پس بده، اما این اتفاقیه که واقعاً افتاده.
اسکالی (مکث): واقعاً؟
قطع سریع به:

110. داخلی - کافه اسپرسورما - شب

استیو: 10 سال بعد DES شروع به سرمایه‌گذاری مینی کامپیوترها کرد و باز IBM این ایده رو رد کرد، چون فکر می‌کرد اون‌ها بیش از حد برای پردازش واقعی کوچیک هستن.
اسکالی: حتی اون موقع هم اون‌قدر نزدیک نبودن که بتونن آینده رو ببینن؟
استیو: DEC تبدیل به یه کمپانی یک میلیارد دلاری شد و بعد IBM به این نتیجه رسید که شاید باید وارد تجارت کامپیوتر بشه.
صاحب رستوران، یک مرد سوری - آمریکایی به نام جندالی، سر میز می‌آید.
جندالی: آقای استیو جابز.
استیو: جندالی، به جان اسکالی سلام کن. جندالی صاحب این رستورانه و جان هم مدیر عامل پپسیه، ولی من دارم تلاش می‌کنم که بیارمش به کوپرینو تا یه حفره تو جهان ایجاد کنه.
برمی‌گردیم به:

111. داخلی - اتاق رختکن استیو - همان زمان

اسکالی: تو هیچ وقت اینو به من نگفتی.
استیو: اول یه زوج وکیل منو به فرزندی قبول کردن، اما بعد از یه ماه پسم دادن. اون‌ها نظرشون عوض شده بود.
قطع سریع به:

112. داخلی - کافه اسپرسو رُما - شب

جندالی (به اسکالی): شما هم گیاه خوار هستین؟
اسکالی: نه، من همه چی می‌خورم.
استیو: چرا سفارش ما رو با سالاد کاهوی مدیترانه‌ای با پورسولن، نعناع، خیار...
جندالی: و سرکه لیمو سماق؟
استیو: ممنون.
جندالی می‌رود و استیو ادامه می‌دهد.
استیو: 10 سال بعد، 1977، یک شرکت جوون دیگه به نام اپل در اولین کامپیوترهای شخصی سرمایه گذاری می‌کنه...
اشکالی: ... و IBM اونو به عنوان اتفاقی نامربوط به کسب و کارشون قلمداد کردن.
برمی‌گردیم به:

113. داخلی - رختکن استیو - همان زمان

استیو: بعد والدین الانم به فرزندی قبولم کردن. مادر بیولوژیکم شرط گذاشت که هر کس منو به فرزندی قبول می‌کنه، باید از کالج فارغ التحصیل شده باشه، ثروتمند باشه و کاتولیک باشه. پل و کلارا جابز هیچ کدوم از این‌ها نبودن، پس مادر بیولوژیکم کاغذهای حضانت رو امضا نکرد.
قطع سریع به:

114. داخلی - کافه اسپرسو رما - شب

اسکالی: سال 81 اپل II محبوب‌ترین کامپیوتر دنیا شد و حالا IBM با PC می‌خواد وارد بازش بشه.
استیو: اپل و IBM هر کدوم بیش از 50 میلیون دلار تو بخش تحقیق و توسعه و 50 میلیون دیگه تو بخش تبلیغات هزینه کردن.
اسکالی: این یه نبرد تن به تنه. اون‌ها می‌خوان از شر شرکت‌های ضعیف‌تر خلاص بشن.
استیو: شرکت‌های ضعیف‌تر ورشکسته می‌شن. IBM همه بازارو می‌خواد.
برمی‌گردیم به:

115. داخلی - اتاق رختکن استیو - همان زمان

اسکالی: چی شد؟
استیو: یه جدال حقوقی پیش اومد که برای مدتی طول کشید و مادر من گفت که برای یه سال اول از دوست داشتن من امتناع می‌کنه، می‌دونی در حالتی که اون‌ها خواستن منو پس بدن.
اسکالی: تو نمی‌تونی از دوست داشتن کسی امتناع کنی، استیو.
استیو: آره، از قرار معلوم می‌شه.
قطع سریع به:

116. داخلی - کافه اسپرسو رما - شب

اسکالی: و حالا IBM تفنگش رو سمت شما گرفته.
استیو: اپل تنها چیزیه که بین آبی و قبضه کامل بازار ایستاده.
اسکالی: تو قرار بود به من بگی چه چیزی در مرحله آزمایشی داری.
استیو: بهینه‌ترین موجود روی زمین کرکس آمریکاییه. غیربهینه‌ترین موجود روی زمین انسانه. اما یه انسان روی دوچرخه می‌شه بهینه‌ترین موجود روی زمین. و یه کامپیوتر مناسب ... یه کامپیوتر دوستانه و با استفاده آسان که دائم منظره جلوی چشمت رو آزار نده، بلکه روی میزت مثل یه چراغ مطالعه زیبا قرار بگیره... یه کامپیوتر مناسب دوچرخه ذهنه. یه وسیله زیبا ... دارای هندسه بی‌نقص، پرداخت بی‌نقص، چیزی که بشه بهش نگاه کرد و تو خونه داشت. یه چیز بی‌نقص. و اون موقع است که کامپیوتر شخصی تبدیل می‌شه به کامپیوتری بین اشخاص. چی می‌شه اگه به جای قرار گرفتن تو دست شخص مناسب، تو دست همه باشه؟
همه تو دنیا...
اسکالی (مکث): تو داری در مورد بزرگ‌ترین تغییر تکنولوژی در شیوه مصرف از زمان...
استیو: از همیشه!
اسکالی (مکث): تو داری می‌گی که کامپیوتر مناسب رو داری؟
استیو: اسمش هست مکینتاش. من و تو می‌تونیم مطمئن بشیم که IBM عصر اطلاعات رو کنترل نمی‌کنه. ما می‌تونیم مطمئن بشیم که اورول اشتباه می‌کرده.
جندالی با غذاها می‌آید و آن‌ها را روی میز می‌گذارد.
اسکالی: این می‌تونه شعارش باشه. «لازم نیست 1984 مثل 1984 باشه.»
استیو: بیا مدیرعامل ما بشو.
اسکالی: باشه.
استیو و اسکالی به هم نگاه می‌کنند... این آغاز یک ماجراجویی عظیم است.
برمی‌گردیم به:

117. داخلی - اتاق رختکن استیو - همان زمان

استیو (مکث): یه بچه یه ماهه چی کار می‌تونه کرده باشه که باعث بشه والدینش پسش بدن؟
اسکالی: هیچی، یه بچه یه ماهه هیچ کاری نمی‌تونه بکنه. (مکث) تا حالا هیچ وقت به پیدا کردن پدر بیولوژیکیت فکر کردی؟
استیو: من پدر بیولوژیکیم رو دیدم، در حقیقت تو هم دیدیش.
قطع سریع به:

118. داخلی - کافه اسپرسو رما - شب

ما چند لحظه پیش را دوباره از اول می‌بینیم...
جندالی: آقای استیو جابز.
استیو: جندالی، به جان اسکالی سلام کن.
برمی‌گردیم به:

119. داخلی - اتاق رختکن استیو - همان زمان

رنگ از صورت اسکالی پریده است...
اسکالی (مکثی طولانی): داری با من شوخی می‌کنی؟
استیو: می‌دونم احتمالش از نجومی هم اون ورتره.
قطع سریع به:

120. داخلی - کافه رما اسپرسو - شب

جندالی: شما هم گیاه خوارین؟
برمی‌گردیم به9:

121. داخلی - اتاق رختکن استیو جابز - همان زمان

استیو: خواهرم پیداش کرد.
اسکالی: خودش می‌دونست؟
استیو: نه. در حقیقت اون به مونا پز می‌داد که استیو جابز همیشه به رستورانش میاد.
اسکالی (مکث): تو نمی‌خوای که...
استیو: نه.
اسکالی: تو می‌ری به اون رستو...
استیو: نه. غذاش افتضاحه.
قطع سریع به:

122. داخلی - کافه اسپرسو رما - شب

استیو و گروهی از مهمانانش گفت‌و‌گوی پرشور و حرارتی با هم دارند و استیو در همین حال با لذت از ظرف کس دیگری غذا برمی‌دارد و می‌خورد... او غذا را واقعاً دوست دارد.
برمی‌گردیم به:

123. داخلی - رختکن استیو - همان زمان

اسکالی: فکر نمی‌کنی باید باهاش صحبت کنی؟
استیو: اون احتمالاً یه دلیل پیدا می‌کنه که ازم شکایت کنه.
اسکالی کاملاً استیو را می‌فهمد... شاید برای اولین بار.
اسکالی: آه... استیو.
استیو (مکث): جان، اگه دلیل این جا اومدنت میراثته، باید تو صف بری پشت وازنیاک.
اسکالی: برای واز مشکلی پیش نمیاد. من کسی هستم که استیو جابز رو اخراج کردم. (مکث) هم ثروتمندم، هم کالج رفته و هم کاتولیک!
صدای در می‌آید...
جوانا (صدای روی صحنه): استیو؟ وقتشه.
استیو: من باید برم.
استیو وقتی به در می‌رسد، می‌ایستد...
استیو (مکث): آیا من این کارو کردم؟ خراب کردم؟
اسکالی یک لحظه سکوت می‌کند و بعد چیزی می‌گوید که از معنایش مطمئن نیست...
اسکالی: بیا الان بی‌خیالش بشیم. فکر کنم وقتش رسیده باشه.
استیو (مکث): دلیلش قلم بود، جان.
اسکالی: چی؟
استیو: من نیوتون رو به خاطر قلمش کنار گذاشتم. اگه تو یه قلم دستت بگیری، دیگه نمی‌تونه از پنج تای دیگه‌ای که به مچت وصل شدن، استفاده کنی. (مکث) چه کارهایی رو می‌تونستیم با هم انجام بدیم.
اسکالی (مکث): خدا. چه کارهایی می‌تونستیم انجام بدیم.
استیو در را باز می‌کند و قدم می‌گذارد به...

124. داخلی - راهرو - ادامه

راهرو کمی با کارمندان اپل، از جمله جوانا، که کنار دیوار هستند، شلوغ شده. این افراد به عنوان همراه پشت صحنه هستند، اما حالا از داخل راهرو کسی به سمت استیو می‌آید...
او لیسا است. در سن 19 سالگی او زن جوانی است که شباهت بسیار زیادی به پدرش دارد. او کتی به تن دارد و همان هدفونی که در 9 سالگی داشته، دور گردنش است. او اصلاً شبیه کلیشه نوجوان‌ها نیست. او اصلاً بیش از حد عاطفی نیست و از کنایه هم فقط در مقادیر کم استفاده می‌کند. ما متوجه می‌شویم که او حتی در مواقع آرامش هم ناراحت و تدافعی به نظر می‌رسد.
او از راهرویی پایین می‌آید که با پوسترهای «متفاوت بیندیش» که عکس آی مک را دارد، پر شده.
استیو در حالی که او به سمتش می‌آید، نگاهش می‌کند.... او الان خسته‌تر از این است که با او برخوردی واقعی داشته باشد، اما کم کم مجبور می‌شود این کار را بکند. او با بازویش لیسا را به کنار راهرو می‌کشد و حداکثر تلاشش را می‌کند تا در حالی که اطرافش پر از افراد مختلف است، با او خصوصی صحبت کند.
استیو (به آرامی در گوش لیسا): من شهریه‌ت رو پرداخت می‌کنم. دیوونه شدی؟ البته که من شهریه‌ت رو می‌دم.
لیسا (به آرامی در گوش استیو): حتما وقتی گفتی شهریه‌ت رو نمی‌دم، اشتباه متوجه شدم.
استیو: این که تو و مادرت خونه رو فروختین، حرکت خصمانه‌ای بود و تو (هم اینو می‌دونی).
لیسا (در میان حرفش): اون به پولش احتیاج داشت.
استیو: اون همیشه به پول احتیاج داره.
لیسا: اون باید بره دکتر، اون عفونت سینوسی دارد.
استیو: اون این عفونت سینوسی رو از 1988 داره.
لیسا: من از مادرم مراقبت خواهم کرد، متأسفم اگه این تو رو عصبانی می‌کنه.
استیو: این منو عصبانی نمی‌کنه، چون تو یه بچه‌ای و وظیفه‌ت مراقبت از مادرت نیست.
لیسا: این طوری بود که مادر خودت مرد؟
... این ماجرا همین الان به مرحله بالاتری رفت و جوانا این را می‌بیند.
جوانا: بچه‌ها بی‌زحمت کنار برین و یه کم بهشون فضا بدین.
همه کمی فضای بیشتر برای آن‌ها ایجاد می‌کنند، اما الان فضای صددرصد خصوصی تقریباً غیرممکن است.
استیو (مکث): وقتی مادرت 90 سالش بشه و نتونه به خودش غذا بخورونه، می‌تونی ازش مراقبت کنی. اما الان اون 45 سالشه، کاملاً سالم و نمی‌تونه به خودش غذا بخورونه! تو باید تو مدرسه تلاشت رو بکنی و 19 ساله باشی، همین. من از مادرت مراقبت می‌کنم.
لیسا: همین طوری کارت خوبه، ادامه بده.
استیو: تو از جون من چی می‌خوای؟
لیسا: تو پی‌ام فرستادی.
استیو: ببین، من برای اون یه خونه 700 هزار دلاری خریدم، اون خونه الان دو برابر اون موقع ارزش داره و اون به قیمت دو تا سنگ جادویی و یه کاسه سوپ فروختتش!
لیسا: اون جا خونه خودش بوده.
استیو: اون از اون پول برای سفر دور اروپا استفاده کرده...
لیسا: اون پول خودش بوده که تو مجبورش کردی براش به پات بیفته.
جوانا (وقتش رسیده): استیو؟
استیو: با من در مورد... رفتن پیش اندی و درخواست پول صحبت نکن. این کارت اون قدر خارج از چهارچوب و خطوط (قرمز بوده که من حتی نمی‌تونم)...
لیسا (در میان حرفش... با آرامش): من اون کارو نکردم، خود اندی پیش من اومد.
استیو به اطراف و چندین نفری نگاه می‌کند که نزدیک‌تر از حد هستند...
استیو: همه نظر خودشون رو تو این مسئله دارن؟
جوانا: بچه‌ها ببخشین... (به استیو)... تا 30 ثانیه دیگه دیرت می‌شه.
استیو: من بی‌رحمم، چون یه جت شخصی گلف استریم به انستیتو پاستور نفرستادم تا بهترین متخصص‌های سینوس در تمام این سرزمین رو بیاره؟
لیسا: من گفتم تو بی‌رحمی؟
استیو: اون پول‌ها رو خرج عتیقه کرده. و بعد به کسری از قیمت اولیه فروخته. و این کارو با پولی می‌کنه که من برای تو بهش دادم...
جوانا: استیو.
استیو: تو یه بار وقتی 13 سالت بود، با وضعیتی عصبی (پیش من اومدی و خواستی که با من زندگی کنی)...
لیسا (در میان حرفش... با آرامش): من عصبی نبودم.
استیو: ... چون مامانت با رفتار غیرمنطقی‌اش...
لیسا: 13 سالگی دومین باری بود که ازت این درخواست رو کردم.
استیو: ... هر روز سرت داد می‌زد، یا یه بار چند هفته باهات حرف نزده بود... استرس زندگی اون به عنوان یک درمان‌گر معنوی...
لیسا: فکر نکنم تا حالا گفته باشم تو آدم بدی هستی، ولی اگه گفتم، معذرت می‌خوام.
استیو: یه اتفاقی برات تو توی مدرسه افتاده. تو یکی از اون کلاس‌های پیش نیازی که همه ترم اولی‌ها باید بردارن، یکی...
لیسا: من تایم رو خوندم.
استیو: چی؟
این حرف استیو را در مسیر صحبتش متوقف می‌کند.
لیسا: من تو مدرسه می‌تونم به اینترنت وصل بشم، من یه کپی قدیمی از تایم رو خوندم و از مامانم در مورد تاریخچه خونواده‌م پرسیدم.
استیو برای یک لحظه کاملاً خشکش زده...
استیو (مکث): اون... تایم یه مقاله درب و داغون نوشته... تو هیچ وقت قرار نبود اون...
لیسا: من از دو تا آمارگر مختلف تو هاروارد خواستم که معادله‌ای رو که تو باهاش به این نتیجه رسیدی که 28 درصد مردهای آمریکایی می‌تونن پدر من باشن، مهندسی معکوس کنن.
استیو: عزیزم...
لیسا نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و صدایش را کمی بالا می‌برد. او کسی نیست که این رفتارهای دراماتیک را دوست داشته باشد، اما الان ناراحت است. هیچ راهی هم وجود ندارد که بقیه این حرف‌ها را نشنوند.
لیسا: مادر من یه زن مشکل داره، اما بهانه تو چیه؟ (مکث) برای همینه که داستان تو منو تحت تأثیر قرار نمی‌ده، بابا. این که تو می‌دونستی و هیچ کاری نکردی و اینه که تو رو یه ترسوی بی‌منطق می‌کنه. نه برای هیچی، اما «بیندیش» یه فعله که «متفاوت» رو تبدیل به یه قید می‌کنه. تو از مردم می‌خوای که «به طرز متفاوتی بیندیشند». می‌تونی در مورد جنبش باوهاوس و براون و این که سادگی بهترین پیچیدگی است و یونیفرم‌های ایسی میاکی و آهنگ‌های باب دیلن هر چقدر خواستی صحبت کنی، اما یه نکته... (به یکی از پوسترهای آی مک اشاره می‌کند) این شبیه یکی از اجاق‌های اسباب بازی جودی جتسونه!
لیسا شروع به حرکت می‌کند و از یکی از درهای جانبی که به سمت پارکینگ می‌رود، خارج می‌شود.
برای چند لحظه سکوت مرگ باری حاکم می‌شود...
استیو (مکث): هیچ راهی تو دنیا نیست که اون بچه من نباشه.
استیو به جوانا که با مهربانی به استیو نگاه می‌کند، نگاهی می‌اندازد. بعد از یک لحظه، آندره‌آ سکوت را می‌شکند...
آندره‌آ (مکث): باشه، یالا بریم!
همه به سمت دری می‌روند که به صحنه راه دارد. ما دست استیو را می‌بینیم که دستگیره در را می‌گیرد و می‌چرخاند...

125. خارجی - پارکینگ - همان زمان

استیو از در پارکینگ خارج می‌شود تا دنبال لیسا برود. ما می‌توانیم جوانا و آندره‌آ کانینگهام و بقیه را ببینیم. ما کنار سالن اصلی هستیم و در حالی که پارکینگ پر از ماشین است، هیچ کس به جز لیسا که در حال رفتن به سمت ماشینش است، آن جا نیست.
استیو رفتن او را تماشا می‌کند، ولی بعد تصمیمی می‌گیرد...
استیو (داد می‌زند): هی!
لیسا برمی‌گردد.
لیسا (داد می‌زند): داره دیرت می‌شه.
استیو: می‌دونی اسم لیسا از کجا اومده؟
لیسا: چی؟
استیو: کامپیوتر لیسا، می‌دونی اسمش از کجا اومده؟
لیسا: بابت چیزی که درباره آی مک گفتم، معذرت می‌خوام، واقعاً این طور فکر نمی‌کنم.
استیو: پشت سر من، توی دفتر، می‌دونی اسمش از کجا اومده؟
لیسا: سیستم معماری یکپارچه محلی. من پنج سالم بود، نمی‌تونستی خیلی راحت دروغ بگی؟
استیو: دروغ گفتم. اون مخفف «لیسا، نقطه، مخفف من درآوردی احمقانه» (34) است. (مکث) البته که اسمش از روی تو برداشته شد، خل شدی؟ سیستم معماری یکپارچه محلی اصلاً هیچ معنی‌ای نداره، البته که اسمش از روی تو برداشته شده!
لیسا (مکث): پس چرا این همه سال گفتی که نشده؟
استیو (کاملاً رک و بدون هیچ مکثی): نمی‌دونم!
لیسا: چرا گفتی که تو پدرم نیستی؟
استیو (هنوز در همان حالت): عزیزم... واقعاً نمی‌دونم.
لیسا: این جوابت بچگونه است.
استیو (با افتخار): من بد ساخته شدم.
لیسا چند لحظه آن جا می‌ایستد، سپس ساعتش را چک می‌کند...
لیسا: نمی‌تونی دیر شروع کنی. ساعت از 9 گذشته.
استیو: آره، برام مهم نیست.
لیسا: نمی‌فهمم.
استیو: من می‌دونم که نمی‌خواستم هیچ وقت زیر یوغ مادرت باشم، ولی...
لیسا: این حرفت واقعاً غیر قابل قبوله.
استیو: می‌دونم.
لیسا: تو هر چقدر می‌خوای، می‌تونی مادرم رو کوچیک کنی، اما اون همیشه برای من شام درست می‌کرد و منو به مدرسه می‌برد.
استیو: غذا دادن بهت و بردن به مدرسه یه جورایی اساس و حداقل مسئولیت پدر و مادر بودنه، لیسا. در حقیت این کار یه الزام قانونیه. خودت رو این طوری کوچیک نکن، این کارو نکن. (مکث ... بالاخره) اما تو راست می‌گی، اون این کارها رو کرد و من نکردم. (مکث) من دارم «متفاوت» رو به عنوان یک اسم به کار می‌برم، بچه زرنگ. مثل «به پیروزی بیندیش» (35) یا «به آزادی رأی بده». (36)
لیسا: «به آزادی رأی بده»؟
استیو: نمی‌دونم. (مکث) تو برای روزنامه کریمسون می‌نویسی؟
لیسا: چی؟
استیو: شعبه اپل کانون فارغ التحصیلان هاروارد به من گفت تو داری برای روزنامه هاروارد یعنی کریمسون می‌نویسی.
لیسا: آره، یه چیزهایی. مقاله‌های مختلف.
استیو: دوست دارم یکی‌شون رو بخونم.
لیسا: باشه.
استیو: نه، منظورم همین الانه. دوست دارم یکی از مقالات رو همین الان بخونم.
لیسا: این... بی‌خیال، تو باید بری روی صحنه.
استیو: هر جور خودت راحتی، ولی آی مک تا وقتی که تو یکی از مقاله‌هات رو به من ندی، معرفی نمی‌شه، پس دنیا الان منتظر توئه.
لیسا (مکث): این طوری نیست که یکی رو همرام داشته باشم.
استیو: یه جایی تو اون کوله پشتی یکی از مقاله‌هات هست. هر چی توش هست رو خالی کن رو زمین و اگه من اشتباه گفتم، برات یه ماشین کروکی می‌خرم.
لیسا ناباورانه به او نگاه می‌کند... او یکی از زیپ‌های کوله پشتی‌اش را باز می‌کند و وسایل شروع به بیرون افتادن می‌کنند. او تلاش می‌کند آن‌ها را جمع کند، اما همه چیز باز بیرون می‌افتد تا وقتی که تمام محتویات روی زمین است.
استیو لیسا را بدون هیچ عجله‌ای نگاه می‌کند، لیسا وسایلش را جمع می‌کند و داخل کیفش می‌گذارد، این کار مدتی طول می‌کشد.
استیو فقط نگاه می‌کند، لبخند می‌زند و سر تکان می‌دهد.
لیسا (بدون نگاه به بالا): یه کم ریختمشون... بهم نخند.
استیو: نمی‌خندم.
او مقاله را پیدا می‌کند و آن را جدا نگه می‌دارد. تمام چیزی که او می‌خواهد، این است که پدرش به او افتخار کند.
لیسا: این هنوز منتشر نشده، من تازه تمومش کردم، اما این نسخه اولیه است و مثل یه نسخه اولیه باید خونده بشه.
جوانا (صدا می‌زند): بچه‌ها، واقعاً متأسفم.
استیو مقاله را می‌گیرد که مچاله شده و لکه‌های قهوه رویش هست... استیو نام نویسنده مقاله را می‌بیند... «لیسا برنان جابز».
استیو نمی‌تواند چشم از این مسئله بردارد که لیسا از اسم او استفاده کرده است.
او می‌توانست برای همیشه به آن نگاه کند اگر دچار وقفه نمی‌شد توسط...
لیسا: پدر.
استیو به او نگاه می‌کند...
استیو: بله.
لیسا: چرا بعداً نمی‌خونیش. این طوری می‌تونی کل تمرکزت رو بذاری روش.
استیو: باشه. اما باید بدونی که منطقه خلیج سانفرانسیسکو پر از روح‌های درهم شکسته آدم‌هاییه که نتونستن تمرکز کامل منو تحمل کنن.
و این باعث خنده لیسا می‌شود. او واقعاً زیبا می‌خندد و این باعث لبخند پدرش می‌شود. او کوله پشتی‌اش را برمی‌دارد...
لیسا: موفق باشی.
استیو: باشه.
لیسا شروع به رفتن می‌کند...
استیو (با صدای بلند): من موسیقی رو تو جیبت می‌ذارم.
لیسا برمی‌گردد...
لیسا: چی؟
استیو: صد تا آهنگ. پونصد تا آهنگ. چیزی بین پونصد تا هزار تا آهنگ. اونم دقیقاً تو جیبت. چون دیگه تحمل دیدن او واکمن توضیح ناپذیرو ندارم. تو با خودت یه آجر حمل می‌کنی که یه نوار کاست پخش می‌کنه. ما آدم‌های بدوی نیستیم. برای همین من هزار تا آهنگ رو تو جیبت می‌ذارم.
و حالا موسیقی ابتدایی Both side Now را می‌شنویم، اما این نسخه‌ای نیست که ما به آن عادت داریم. این همانی است که لیسا وقتی 9 سالش بود، توصیف کرد. یه دوئت مرد و زن زیبا با هارمونی بسیار زیباتر، بالغانه‌تر، داناتر و احساسی تر.
لیسا: تو می‌تونی این کارو کنی؟
استیو: اهمم. تنها کاری که باید کنم، پاک کردن تمام صنعت ضبطیه که می‌شناسیمش و باقیش حله. (مکث) می‌خوای از پشت صحنه برنامه رو تماشا کنی؟
لیسا: باشه.
لیسا به پدرش می‌پیوندد و آن دو به سمت ورودی ساختمان می‌روند.
استیو: این آخرین ترمی هست که کلاس‌های احمقانه برمی‌داری.
لیسا: من کلاس‌های احمقانه برنمی‌دارم.
استیو: تاریخ غذا؟
لیسا (می‌خندد): من تاریخ غذا رو برنداشتم. و واکمنم رو هم بهم بده، من دوستش دارم.
استیو: خب، حسابی قدرش رو بدون، چون خیلی موندنی نیست.
آن‌ها داخل می‌شوند به...

126. داخلی - راهرو - ادامه

... جایی که همه منتظر هستند. ما می‌توانیم صدای کنسرت راک را بشنویم، مثل پا کوبیدن و دست زدن تماشاگران. «Both Side Now» هم چنان در حال پخش است...
جوانا: آماده‌ای؟
استیو: آره.
جوانا استیو و لیسا را هدایت می‌کند به...

127. داخلی - پشت صحنه - ادامه

... جایی که صدای تماشاگران بلندتر می‌شود. مدیر صحنه منتظر است و زنی پشت میکروفون قرار دارد.
استیو و لیسا یک لحظه صبر می‌کنند...
مدیر صحنه: منتظر اشاره تو هستیم، استیو.
لیسا: نگرانی؟
استیو سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد. یک لحظه صبر می‌کند و بعد با سرش اشاره کوچکی به مدیر صحنه می‌کند که «من حاضرم، بزن بریم»...
مدیر صحنه: نورها نصفه خاموش.
تماشاگران شروع به تشویق می‌کنند.
مدیر صحنه: نورها تمام خاموش.
کل سالن تاریک می‌شود و تشویق بلندتر می‌شود...
مدیر صحنه: شماره یک بره.
روی پرده بزرگ تبلیغ «متفاوت بیندیش» پخش می‌شود. صدای تشویق شدید تماشاگران اوج می‌گیرد. ما صدای این تبلیغ را می‌شنویم، اما نمی‌بینیم.
ما صدای تبلیغ را می‌شنویم، در حالی که «Both Side Now» هم چنان ادامه دارد. صدای این آگهی معروف فقط پس زمینه است، چیزی که ما می‌بینیم، همه افراد هستند... همه به جز استیو... که غرق در آگهی شده‌اند. ذهن استیو پیش سایر چیزهایی است که به یاد می‌آورد. یکی از آن‌ها لیساست.
صدای رو صحنه: به افتخار دیوانه‌ها، ناجورها، یاغی‌ها، دردسرسازها.
استیو در تاریکی در کنار لیسا ایستاده و به این کلمات گوش می‌دهد. ما آرام به سمت صورتش حرکت می‌کنیم، در حالی که خود را آماده می‌کند.
صدای روی صحنه: قطعه‌های دایره‌ای در سوراخ‌های مربعی، آن‌ها که چیزها را متفاوت می‌بینند.
ما شروع به دیدن تصاویر تدوین شده‌ای از افراد مختلف در سالن می‌کنیم که 2600 انسان مشتاق در آن هستند... اندی هرتزفیلد... واز که در حال نشستن سر جایش است...
صدای روی صحنه: آن‌ها علاقه‌ای به قوانین ندارند. و هیچ ارزشی برای سنت‌ها و پیش‌فرض‌ها قائل نیستند. می‌توانید از آن‌ها نقل قول بیاورید، با آن مخالفت کنید، تحسین یا تقبیحشان کنید.
آوی توانیان... آندره‌آ کانینگهام...
صدای روی صحنه: اما تنها کاری که نمی‌توانید انجام دهید، نادیده گرفتن آن‌هاست. چون آن‌ها چیزها را تغییر می‌دهند. آن‌ها نسل انسان‌ها را جلو می‌برند.
جوانا از پشت داخل می‌شود... همراه با جان اسکالی...
صدای روی صحنه: و در حالی که ممکن است بعضی آن‌ها را دیوانه ببینند، ولی در چشم ما نابغه هستند.
و حالا ما در پشت صحنه و پیش لیسا و استیو هستیم و «Both Side Now» هم چنان در حال پخش است. آیا این آهنگ آن طور که لیسا گفت، پشیمانی را نشان می‌دهد، یا استیو هنوز فرصت دارد که خود را اصلاًح کند؟
صدای روی صحنه: چون آدم‌هایی که آن قدر دیوانه‌اند که فکر می‌کنند می‌توانند دنیا را عوض کنند، کسانی هستند که در نهایت این کار را می‌کنند.
استیو (به آرامی به لیسا): اون نقاشی‌ای رو که مک اصلی کشیدی، یادت هست؟
لیسا فکر می‌کند... و بعد سرش را به نشانه نه تکان می‌دهد.
استیو (به آرامی): من یادمه.
لیسا این را می‌شنود و بعد اشکی را که از چشمش آمده، با آستینش پاک می‌کند.
در حالی که زن پشت میکروفون حرف می‌زند، تماشاگران دیوانه وار تشویق می‌کنند...
زن پشت میکروفون: خانوم‌ها و آقایون، استیو جابز.
قطع به:
سیاهی

پی‌نوشت‌ها:

1. Unimplemented Trap
ایرادی (error) در سیستم عامل مکینتاش که مانند ایراد 404 در ویندوز است و ناشی از پیدا نکردن کل یا بخشی از برنامه هنگام اجرای آن است.
2. فرشته‌های کوچکی که با زدن تیرهایشان به قلب انسان‌ها آن‌ها را عاشق می‌کنند.
3. Race Condition: در علم الکترونیک یا نرم‌افزار حالتی است که دو متغیر یا پروسه باید از یک منبع (مثلاً پردازش گر) استفاده کنند و در صورتی که ترتیب انجام توسط برنامه نویس مشخص نشود، بین این دو رقابت ایجاد می‌شود و این ممکن است باعث بروز مشکل در سیستم شود.
4. Superbowl فینال مسابقات فوتبال آمریکایی
5. Recompile
6. منظور همان مکینتاش معروفی است که استیو جابز در 1984 روی سن معرفی کرد.
7. Hewlett Packard (HP)
8. مخفف Personal Computer به معنای کامپیوتر شخصی ولی این جا منظور مدلی است که IBM در رقابت با مکینتاش عرضه کرد. این مدل هم چنان از سیستم عامل متنی پشتیبانی می‌کرد.
9. لیسا لهستان (Poland) و قطب شمال (North pole) را به خاطر شباهت املایی با هم اشتباه گرفته.
10. LISA: Local integrated system Architecture
11. Pit crew : تیمی که در طول مسابقات اتومبیل رانی مثل نسکار و فرمول یک در کنار زمین هستند و باید تعویض لاستیک و زدن سوخت را طی چند ثانیه انجام دهند.
12. اشاره به کتاب پیدایش انجیل که در آن خداوند در هفت روز جهان هستی را می‌آفریند.
13. اولین نرم‌افزار صفحات گسترده (مانند Excel) که روی اپل II اجرا می‌شد و کامپیوترهای شخصی را از دنیای عشق کامپیوترها به دنیای تجارت آورد.
14. Xerox Parc : مرکز تکنولوژی شرکت زیراکس که ایده سیستم عامل مکینتاش از یکی از تکنولوژی‌های این مرکز برداشته شده بود.
15. Parc: Palo Alto Research Center
16. منظور میزان رم (RAM) مدل است. اپل مدل مکینتاش را در دو مدل 128 و 512 بایتی عرضه کرد.
17. Hitler in springtime: نمایش موزیکالی که سوژه اصلی فیلم تهیه کننده‌ها (Producers) اثر مل بروکس است. که در آن بروکس و جین وایلر در نقش دو تهیه کننده برادوی قصد دارند برای فرار مالیاتی از عمد یک موزیکال بد بسازند.
18. Skinheads : خرده فرهنگی که از دهه 60 انگلستان برخاسته و اعضای آن معمولاً سر خود را می‌تراشند و لباس‌های چرم به تن دارند. اکثریت آن‌ها هم چنین جزو گروه‌های نئونازی و معتقد به برتری نژاد سفیدپوستان هستند.
19. Mercurial
20. Saturnine
21. میزان شمار، وسیله‌ای شماته‌دار که می‌شود گام‌های مختلف موسیقایی را با آن ایجاد کرد.
22. جام زهری که سقراط نوشید.
23. مدلی از شرکت فورد که طی سال‌های 58 تا 60 توسط این شرکت تولید شد، اما هیچ وقت نتوانست نظر مثبت مردم آمریکا را جلب کند و در نتیجه اسم این مدل مترادف با محصول شکست خورده شد.
24. Off the record: اصطلاحی در دنیای ژورنالیستی غرب است به این معنا که فرد مطلع به خبرنگار اطلاعاتی می‌دهد که او حق نوشتن آن را به صورت رسمی در رسانه‌اش ندارد، و فقط این اطلاعات می‌تواند برای درک کلی موضوع استفاده شود.
25. مخفف Operation System
26. نام فیلمی از بری لوینستون با بازی داستین هافمن و تام کروز، که داستان آن حول شخصیتی مبتلا به آسبرگر می‌چرخد که در ظاهر عقب افتاده است، اما در اصل هوش بسیار بالایی در ریاضیات دارد.
27. Ethernet : استاندارد اتصالات و کابل‌های ارتباطی که به مودم یا سایر تجهیزات ارتباطی یا اینترنتی وصل می‌شوند.
28. شخصیت اصلی فیلمی با همین نام ساخته 1983 با بازی باربارا استریسند که داستان یک دختر لهستانی یهودی را نمایش می‌دهد که برای درک بیشتر متون مقدس یهودی مجبور می‌شود خود را به جای یک مرد جا بزند.
29. Symbionise Libertation Army : نام گروه تروریستی چپ و کمونیست آمریکایی که بین سال‌های 73 تا 75 فعالیت داشت. یکی از معروف‌ترین فعالیت‌های این گروه دزدیدن پتی هرست دانشجوی برکلی بود. هرست بعد از دزدیده شدن به همین گروه پیوست و در یکی از سرقت‌های بانک این گروه شرکت کرد.
30. درامر گروه بیتل
31. جان لنون خواننده گروه بیتل
32. گیتاریست گروه بیتل
33. بازیکن اسطوره‌ای بیس بال که برای تیم‌هایی مثل بوستون رد ساکس و نیویورک یانکیز بازی می‌کرد.
34. Lisa. Colon. Invented stupid acronym
35. Think Victory
36. Vote Freedom

منبع مقاله:
ماهنامه فیلم‌نگار- اردیبهشت 95، سال پانزدهم، شماره 161